لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.فردا صبح زود، آماده شد و بدون بیدار کردن پسرا از خونه بیرون رفت. به خاطر وجود مدارک محکم، امروز قرار بود اولین دادگاه پرونده باشه.
براش حدس اینکه چه اتفاقی قراره بیوفته اصلا سخت نبود ولی هنوزم کمی امید داشت همه چی فقط یک خواب باشه.
ولی امیدش وقتی که قاضی اعلام کرد برای نتیجه جلسه اول دادگاه، فعلا تمام اموال مربوط به پدرش توسط دادگاه مصادره بشه و جلسه بعدی به بررسی ادعای وکیل و بقیه مدارک رسیدگی میشه، ناامید شد.
با صدا شدن اسمش، از جاش بلند شد.
قاضی: آقای شیائو ژان
+ بله جناب قاضی
قاضی: تا قردا وقت دارید وسایل شخصیتون رو از خونه بردارید و اموالی مثل ماشین، موتور و مواردی از این قبیل رو برای تحویل آماده کنید
+ بله متوجه شدم
قاضی: خوبه....ختم جلسه رو اعلام میکنم
نیم نگاهی به پدر ناراحت، نگران و متاسفش انداخت و سعی کرد لبخندی روی لب هاش بشونه تا کمی نگرانیش رو کم کنه. ولی فقط لب هاش کش اومدن و چهره پدرش از قبل هم ناراحت تر شد.
ژان با نگاهش بردن پدرش رو بدرقه کرد و بعد همراه وکیلشون از دادگاه بیرون اومد.
+ حالا باید چیکار کرد؟
وکیل: من برای بی اعتبار کردن بعضی مدارک دادخواست دادم باید ببینیم چی میشه
با دیدن جناب وانگ که از دادگاه بیرون اومد، در کسری از ثانیه چهره غمگین و پر از دردش تبدیل به چهره ای خونسرد و بی حس شد. وانگ نگاهی به ژان انداخت ولی برخلاف انتظار ژان تمسخر یا تحقیری توی نگاهش نبود.
ولی در عوض ژان پوزخندی زد و سری به نشونه تاسف تکون داد. حتی اگه پدرش بدترین آدم دنیاهم بود بازم اونا حق نداشتن با احساسات ژان بازی کنن.
قبل از اینکه بیرون برن، سربازی ژان رو صدا زد.
سرباز: ببخشید آقای شیائو فردا یک نفر به نمایندگی از شرکت میاد تا شاهد مصادره اموال باشه
+ متوجه شدم ممنون
وکیل هونگ: متاسفم شیائو جوان
+ این تقصیر شما نیست.....من دیگه برم...الان کار دارم ولی فردا صبح میرم برای جمع کردن وسایل
وکیل: لازمه باشم؟
+ نه مشکلی نیست....فعلا
به محض نشستن توی ماشین، موبایلش زنگ خورد. موبایل رو به بلوتوث ماشین وصل کرد و راه افتاد.
+ بله؟
لی: منم ژان چیشد؟
+ چیزی خاصی نشد لی گه. فعلا اموالش رو مصادره میکنن. چون وکیل به چندتا مدرک اعتراض کرده بود، قراره یک جلسه دیگه هم تشکیل بشه تا بعدش ببینیم چی میشه
YOU ARE READING
Need For Speed
Fanfictionبیاید اینجا امروز میخوام براتون یک داستان تعریف کنم. داستان پسری که جنون داشت، جنون سرعت. پسری که لقبش گاو وحشی بود و البته باید بگم کاملا متضاد با ظاهر معصوم و دوست داشتنیش. و همه چی از همین جنون سرعت و یک مسابقه خیابونی شروع شد. روز های آپ: شنبه و...