part 15

229 68 213
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.

(صادقانه امشب فقط به خاطر بعضی ریدرها آپ کردم. ولی اگه شرط نرسه یا یکی دوتا از ریدرها تنهایی برسوننش آپ نداریم.)

***************

تمام بعد از ظهر رو با بیحوصلگی رو تختش دراز کشیده بود و به اصرار پدرش مبنی بر همراهیش برای رفتن به شرکت جواب منفی داده بود. با زنگ خوردن گوشیش، بی حوصله روی تخت چرخید و گوشیش رو برداشت.

_ بله بابا

× بچه پاشو بیا میخوام با یکی از سهام دارای جدید برم رستوران

_ خوش بگذره بابا

× میگم پاشو بیا توهم باید باشی

_ بابا لطفا

× همین که گفتم.....۲ ساعت دیگه آدرسی که میفرستم باش....دیر نکنی وانگ ییبو!

_ بله چشم

× خوبه منتظرم

با غرغر از سرجاش بلند شد و بعد از دوش کوتاهی که گرفت، در کمد رو باز کرد و به لباس هاش خیره شد. بعد از چند دقیقه بلاخره تصمیمش رو گرفت و سر و ته آماده شدنش رو با یک کت و شلوار مشکی و پیرهن طوسی هم آورد.

اولش تصمیم داشت پیرهن مشکی هم بپوشه ولی با قیاقه ماتم زده اش، بیشتر شبیه به رفتن به مراسم ترحیم بود تا قرار شام با سهام دار. بعد از مرتب کردن موهاش، سوییچش رو برداشت و از خونه بیرون زد.

آرزو میکرد پدرش گیر نمیداد و میتونست توی خونه بمونه ولی خب پدرش رسما دستور داده بود و ییبو هم کسی نبود که روی حرف پدرش حرف بزنه.

بعد از رسیدن به رستوران و تحویل دادن سوییچ، بی توجه به اطرافش وارد رستوران شد.

نگاهی به شماره اتاقی که پدرش گفته بود انداخت و به طرف اتاق رفت. همه چی عادی بود تا زمانی که بعد از سلام و آشنایی با سهامدار جدید، روی صندلی نشست و ظرف غذاش مقابلش گذاشته شد.

اونجا بود که متوجه شد، این رستوران به شدت براش آشناست و طولی نکشید که نزدیک ترین خاطره از این رستوران، توی ذهنش پلی شد.

فلش بک

با خستگی سرش رو از روی پرونده مقابلش بلند کرد و گردنش رو ماساژ داد. نگاه کوتاهی به ساعت، بهش فهموند ساعت کاری تموم شده و احتمالا توی شرکت تنهاس. بیخیال بررسی بقیه پرونده شد و با برداشتن کتش از اتاق بیرون رفت.

به محض سوار شدن به آسانسور صدای اس ام اس گوشیش دراومد. نگاهی انداخت و با دیدن اسم فرستنده، لبخندی روی لب هاش نشست.

* جناب وانگ ییبو یک ماشین دم در منتظر شماست. لطفا سوار بشید.*

سری از شیطنت های همیشگی ژان تکون داد و از شرکت بیرون رفت. با دیدن لامبورگینی ژان که مقابل شرکت پارک شده بود، به طرفش رفت.

Need For SpeedWhere stories live. Discover now