یک روز بعد)
-جیمین خدات رو شکر کن که بابات صبح زود رفت وگرنه الان باید جنازتون رو تو حیاط چال میکردن
لحنش رو آروم کرد رو به جونگکوک گفت
-جونگکوک جان پسرم تو که اهل اینکارا نبودی تو چرا مثل این از خودت در اومدی... هان؟
جونگکوک که زمان برای انتقام پیدا کرده بود صورتش رو کیوت کرد و لب پایش رو بیرون داد و گفت
-آپا جین... جیمین هیونگ به من گفت که مهمونی یکی از دوستاشه و قراره پنج دقیقه ای بریم و برگردیم ولی وقتی رسیدیم فهمیدم که باره
( نگفته بودن گی بار بود)
خیلی به جیمین گفتم که بریم ولی گوش نکرد آپا.
و سرش رو پایین انداخت
جیمن که چشماش از تعجب گرد شده بود گفت
-هوی،پس عمه ی من بود اون وسط داشت بندری میرقصید؟ یا عموی من بود ویسکی هارو تو یک صدم ثانیه هورت میکشید؟ ها؟
جین گفت
-بسه جیمین بسه وایسا نامجون بیاد باهات کار دارم بچه به این پاکی رو به بی راهه میشکونی باشه دارم براتوارد اتاق شد که جونگکوک پشت سرش وارد شد چشم قره ای به جونگکوک رفت دهنشو کج کرد و گفت:
-آپا جین جیمین هینگ بی مین گیفت کی میهمینی یکی ایز دیستیشی
-چی شده از تلافیم خوشت نیومده؟
-تلافی برا چی بچه؟
-چون جنابعالی قبل از اینکه برسیم خونه روم بالا اوردی و میدونی از این کارا متنفرممم
-عه...اصلا متوجه نشدم لباسات عوض شده معمولا از بار میرسی خونه میفتی
-ولی هنوز در عجبم چطور دیروز انقدر هوشیار بودم؟
-وای از من نپرس که سرم داره منفجر میشه
-شب بریم گیم نت؟
-آره ولی برا چند ساعت بخوابم ببینم سوپی که آپا جین داده اثر میکنه یا نع بعد برم با آپا جین صحبت کنم که به آپا نامجون چیزی نگه
-اوهوم اوکی، امیدوارم خوابای قشنگ ببینی مثلا دمپایی آپا جین یا چهره ترسناک آپا نام...
بالشتی تو صورتش پرت شد و حکم خفه شدنش رو صادر کرد
-هوی حیوون چته، باشه رفتم
-گمشووو
درو بست و وارد اتاقش شد
-واقعا بازیگر خوبیم...اصلا من حیف شدم چرا کسی نبود منو کشف کنه؟
*****-نامی.... کی میای پس؟
-بهت که گفتم عشقم،این روزا کارم زیاده یه ساعت دیگه خونه ام خودتو آمادن کن دلم برا تنگ شده
-آیش نامی، پسرا خونه ان
-واقعا که کی از دست اون پت و مت خلاص میشیم
-هی نام به پسرای من اینجوری نگو
-باشه بیب... پس امشب برنامه نداریم؟
-باید فکر کنم...
****-هی ته پاشووووو
-نه بزار پنج دقیقه بخوابم دیگه
-هی دیرمون میشه بوی
بالشت رو سمتش پرت کرد
-آیششش... پاشدم آقا، تا من دوش میگیرم صبحونه درست کن
-نوکر بابات قلام سیا
-نکنه یادت رفته صاحب خونه ای؟
-اتفاقا خیلیم خوب یادمه ولی بیکار نیستم... تازه کسی که هر روز یه جا پلاس باشه مهمون حساب نمیاد
-خیل خوب خودم درست میکنم تازه دست پختمم بهتره
-اها...حالا شدی بچه خوبیه دوش گرفت و حولش رو پوشید یه بولیز آبی با یه شلوار جین پوشید و موهاش رو سشوار نگرفت تا فر بمونه و رفت تو حال
-من موندم تو عمارت به اون گندگی زندگی میکنی ولی فقط دو سه روز از هفته میری اونجا، خدایی چرا همش اینجا پلاسی؟
-ببند، رامیون حاضری داری؟
-هوم تو کمده کنار یخچاله
شروع کرد به پختن رامیون
-امروز کجا میریم؟
-دوجین گفته موتور جدید خریده میریم
پیست متر سواری
-خب بعدش
تو چشمای هم نگاه کردن و با هم گفتن
--کازینو؟
--یسسس
*****
-بچه ها اون مدت زمانی که من نبودم چیکارا کردین؟
-ام...پارت دو رو هم گذاشتم:)
YOU ARE READING
black candle🕯🖤
Romanceجونگکوکی که خانوادش رو از دست داده و از مرگ عزیزانش میترسه و روزگار راهش رو به تهیونگی میکشه که شغلی داره که مرگ تخصص اونه (تهیونگ وارث بزرگترین بند مافیای کره) -------------------------------------------------------- ژانر:درام،اسمات،عاشقانه کاپ...