-خوب آره... راستش همون تور که میدونین من یه برادر دارم..خیلی وقت بود ازش خبری نداشتم تا اینکه سه ماه پیش بهم زنگ زد و با هم در ارتباط بودیم و گفت که قراره برای پروازم بیاد...
-او نونا....خیلی خوشحالم که بلخره تونستی باهاش حرف بزنی.... من و جیم میریم قهوه بگیریم که خستگیتون در بره،جیمین بریم؟
-آره بیا بریم
***
از در که وار شدن سرش رو چرخوند تا بتونه پیداش کنه، که دیدش... چقدر تغیر کرده بود،قدش، چهرش،موهاش، استایلش همه چیزش تغییر کرده بود ولی چشماش...به خاطر چشماش بود که تونست بشناستش؟آره.چشماش همون بود،هیچ تغییری نکرده بود. اصلا متوجه اینکه کسانی کنارش هستن نشد و تمام اون فاصله بینشون رو دویید و بغل خواهرش افتاد. جنی که لحضه ای ترسیده بود به خودش اومد و اون هم متقابلا برادر عزیزش رو بغل کرد.
همه شوکه شده بودن
-چطوری تو فسقلی
-نونا دلم برات یه زره شده بود
-منم یکی یدونم
-واییییی هیونگگ
و رفت بغل هوسوک
-پسر چقدر بزرگ شدی ، تو همون پسر فسقلی؟
-هیونگ ما فقط شیش سال اختلاف سنی داریم
-میدونم ولی بازم من بزرگترم
-خوب ته. ...به بقیه هم سلام کن
تهیونگ که اصلا متوجه نشده بود کس دیگری هم هس با کنجکاوی به بقیه نگاه کرد
-اوه... معزرت میخوام اصلا متوجه حضورتون نشدم،کیم تهیونگ هستم خواهر جنی...
-خوشبختم پسرم
-سلام،خوشبختم
-آپااااا به این یه چیزی بگووو
-وایسا کاریت ندارم
جونگکوک قهوه ها رو داد به جین و دوباره رفت دنبال جیمین
-وایسا، بیا اینجا، کاریت ندارم واسااااا
همینجوری داشت دنبالش میکرد که افتاد تو بغل تهیونگ
سکوت
جونگکوک تا چشماش رو باز کرد از تعجب چشماش هزار تا شد
-مع.... معذرت میخوام...
-مشکلی نیست
-اوه جونگکوک ایشون... برادر منه
جونگکوک از روی تهیونگ بلند شد
-بله.... خوشبختم
تهیونگ پوزخندی از کلک پسر زد و گفت
-همچنین جناب جئون
-و ایشون هم مین یونگی رفیق تهیونگه
-از دیدن شما هم خوشبختم
-همچنین
جیمین که سرفش گرفته بود خاست بحث رو عوض کنه
-خب... بریم خونه ما هیونگ؟
-ام...عزیزم چیکار کنیم؟
-خب هنوز خونه ای نگرفتیم و وسایلمون برای هتل زیاده... نامجون هیونگ جین هیونگ اگر مشکلی نیست میشه چند روز خونه شما بمونیم؟
نامجون سری تکون داد و گفت
-اوه البته البته
-تهیونگ یونگی شما هم بیان یکم بمونین
-اگر زحمتی نیست...
-اوه نه پسرم میتونین بیاین اتفاقا ما خوشحال میشیم.
جیمین و جونگکوک هنوز تو شوک بودن...چطور ممکنه؟اصلا چرا؟جونگکوک میخواست فقط آب بشه و بره زیر زمین.اگر به نامجون میگفتن که کجا دیدنشون...
یک ساعت بعد
-جیمین جان پسرم بیا آشپز خونه کمکم
-اومدم آپا
جونگکوک که با چشماش داشت بهش التماس میکرد که اونم ببره گفت
-آپا منم بیام؟
-نه پسرم تو بشین راحت باش
جونگکوک لعنتی به خودش فرستاد که با صدای تهیونگ لرزید
-خب نونا میشه معرفی کنی؟
-اوه حتما اصلا حواسم نبود... خب ته جونگکوک خواهر زاده هوسوک هیونگته و نامجون عمو و جین هم شوهر عموشه و جیمین هم پسر جین و نامجونه
-بله متوجه شدم،جونگکوک...خانوادت کجان؟
جونگکوک لحضه ای نفسش بند اومد ولی جوابش رو داد
-خانوادم در یک تصادف وقتی که هشت سالم بود فوت شدن جناب کیم.
تهیونگ که فهمیده بود خوشش نمیاد دخالت کنه یا به اسم کوچیک صداش کنه گفت
-اوه متاسفم جناب جئون
-مشکلی نیست
-خوب بیاین یه نوشیدنی بخورین تا خنک بشین
-جین هیو... هیونگ دستشویی، دشتشویی کجاست؟
-اوه جنی حالت خوبه؟دستشویی اون رو به روعه
جنی به سرعت رفت و وارد دستشویی شد و هوسوک هم دنبالش رفت
-خوشگلم حالت خوبه؟
ده دقیقه بعد
-چی شده عزیزم؟
-فکر کنم غذایی که تو هواپیما خوردم بهم نساخته...
-جنی جان حالت خوبه؟
-اره هیونگ خوبم ممنون
-نونا خوبی؟
-آره آره خوبم
-نونا بیا بشین اینجا
-ممنونم، ببخشید گوشم زنگ میخوره، الو؟ اره رسیدیم وایسا باید اجازه بگیرم... جین هیونگ میشه دو تا از دوستام بیان اینجا؟
-اوه حتما
-ممنون.. الان آدرس میفرستم
نیم ساعت بعد
صدای در
-اوه اومدن...من برم در رو باز کنم
-واییییییییییییییییییییییی عشقمممممم دلم برات تنگ شدههههه بوددددددددددد
-جنیییییییییییی
-واییییی دخترااااااا
بعد از سلام و احوال پرسی به سمت حال رفتن و جنی دخترارو با بقیه آشنا کرد
-ام خوب ایشون رزی هستن و ایشون هم لیسا.... اونا رفیق های بچگی من هستن
}خوش اومدین بچه ها
-ممنون
-ممنونم
-جیم من میرم اتاقم
-چرا؟
-اوف... خسته شدم
-اوکی بروو
-کوکی جان پسرم کجا میری؟
-آپا یکم خسته ام.... میرم استراحت کنم
-باشه پسرم، برای شام بیدارت میکنم
-باشه آپا
جونگکوکبه اتاقش رفت و روی تخت ولو شد خیلی خسته شد بود و خوابش میومد ولی نمیتونست بخوابه...
-وای چقدر خسته شدم،اینهمه نفر اخه؟قرار بود فقط نونا جنی و هیونگ هوسوک باشه... اوف
با صدای در سرش رو به سمت در برد
_...بیا تو
-ام...سلام
-سلام...تو اینجا چیکار میکنی؟
YOU ARE READING
black candle🕯🖤
Romanceجونگکوکی که خانوادش رو از دست داده و از مرگ عزیزانش میترسه و روزگار راهش رو به تهیونگی میکشه که شغلی داره که مرگ تخصص اونه (تهیونگ وارث بزرگترین بند مافیای کره) -------------------------------------------------------- ژانر:درام،اسمات،عاشقانه کاپ...