part 14

655 32 1
                                    

اون فرد : این سازمان خیلی امنیت بالایی داره ولی با این حال باورم نمیشه یه شکار کوچیک پیدا کردم از روی خوش شانسیمه...هی برگرد
جونکوک آروم چرخید و منتظر یه فرصت مناسب برا فرار افتاد...
اون فرد : اوووو قیافت که خیلی دوست داشتنی عه جوری که دوست دارم دعوتت کنم امشب به من روی تخت ملحق بشی اسمت چیه
جونکوک هم که تمام مدت سعی می کرد آروم باشه...
- افرادی مثل تو که از اشغال هم بد بو ترن بهتره برن بمیرن تا...تا..
جونکوک هم در همین حین فشاری از روی اسلحه روی پیشونی اش حس می کرد
اون فرد: اون زبون درازت داره  وادارم میکنه بخوام رامت کنم ازت اسمت رو خواستم نه یه سخنرانی
-جون..جونگ...جونگکوک
-جناب جونگکوک،در خاستم رو قبول میکنی؟نه نشد بزار اینجوری بگم یا مرگ یا یه شب خوش‌گذرونی هوم؟
جونگکوک که استرس کل‌بدنش رو گرفته بود با صدای کمی آشنا سرش رو برگردوند
-منم میتونم به جمعتون ملحق شم؟ دختر دستش رو‌ رو سینه جونگکوک کشیو و ادامه داد
-کوکی قول داده بودی هانی
جونگکوک که اصلا دلش نمیخاست تو این سن بمیره چاره دیگه ای نداش تا درخاست اون مرد رو قبول میکرد.....تهیونگ چطور نفهمیده بود آدمای کنارش چجور آدمایین؟
-زودباش بچه گزینه یک یا..‌..دو؟
-د..دو
-خیل خوب پسر باهوشی هستی،هی اینو ببرین اتاقم
-میشه منم بیام ددی؟
-نه بیب امشب باید باکرگی یه نفرو ازش بگیرم تا صاحبش حساب کار دستش بیاد ولی فردا شب مال توعم
-باشه ددی،یادت نره از عاح کردن‌اش فیلم بگیری دلم میخواد ببینم
-حتما بیب
دوربین رو گوشه ای از اتاق گذاشت تا نمای تخت معلوم بشه و روی جونگکوک لخت  با دهن و دستا و پاهای بسته به تخت افتاد شلوارش رو درآورد جونگکوک میترسید خیلی زیاد
با انگشت اشارس آروم روی شکم جونگکوک خط کشید جونگکوک بدنش لرزیده.
جونگکوک همینجوری که داشت گریه میکرد با دهن بسته داد هم میزد ولی تو اون دور دست کی صداش رو میشنید؟
-آروم بگیر،قرار شد پسر خوبی باشی میخوای لذتش بیشتر شه؟
اینو گفت که یهو در به‌شدت باز شد
-چه غلطی داری میکنی عوضی حروم زاده
-ک...کوکیی
شدت گریه جونگکوک بیشتر شد و جیمین هم هم زمان باهاش گریه کرد
یونگی بوجین رو از رو تخت انداخت پایین و با زانوش روی عضو یوجین رو فشار داد جوری که بوجین از درد داد بلندی کشید . جیمین و تهیونگ دست و پای جونگکوک رو باز کردن و تهیونگ پتو رو روی جونگکوک کشید و جیمین بغلش کرد
تهیونگ هم سمت لیمینهو رفت و کلی مشت نسارش کرد.
-جی..جیمین اون...اون به من د...دست ز..زد
و بلند‌ گریه کرد
-هی کوک آروم باش. چیزی نیست هیش آروم پسر ما اینجاییم
تهیونگ جونگکوک رو بغل کرد و آروم روی سرش رو بوسید
-جونگکوک بیا لباساتو بپوشونم،یونگی تهیونگ برین بیرون
--باشه
جونگکوک و تهیونگ بیرون رفتن و تهیونگ به دیوار تکیه داد ‌و سرش رو با دستاش گرفت
-باز اتفاق افتاد....الان جونگکوک هم منو ول میکنه....از این کار لعنتی متنفرم
-هی پسر آروم
-چی چیو آروم پسر اون فقط نوزده سالشه که به خاطر من و کار من به این روز افتاده.اگر نامنجون جین بفهمن منو زنده نمیزارن.اگه جنی بفهمه.....وای خدا
-به اونا هیچی نمیگیم
-آها یعنی میخای تهدیدشون کنی که به خانوادشون هیچی نگن؟
-آره
-تازگیا خیلی داری حرف مفت میزنی
در باز شد و جونگکوک و جیمین از اتاق اومدن بیرون تهیونگ یکی از افرادش فرستاد تا حساب یوجین رو برسه
-جونگکوک حالت خوبه؟
جونگکوک سرش رو آروم به نشونه آره تکون داد
-بیاین بریم سوار ماشین بشیم
رفتن و سوار ماشین شدن و به هتل رفتن تا وسایلشون رو جمع کنن
-بلیت گرفتم دو ساعت دیگه به کره پرواز داریم
-ولی ما که همین صبح رسیدیم
-دوست داری وقتی برادرت تو این وضعیته اینجا بمونی؟خوب مشکلی نیست پرواز رو کنسل میکنم تقصیر منه که به فکر شماهام
-نه نمیخاد کنسل کنی
-جونگکوک دستبندت مگه پیشت نبود؟چرا دکمه رو فشار ندادی؟
-دستبند رو گم کردم.

black candle🕯🖤Where stories live. Discover now