حوصلم سر رفت بود جو پایین خیلی خسته کنندس
-خب... چرا اومدی اینجا؟
-نمیدونستم اتاق توعه، اومدم یه اتاق پیدا کنم استراحت کنم...ولی مثل اینکه اینجا اتاق توعه، جایی هست که بتونم استراحت کنم؟
-نه اتاقای مهمون تموم شدن و دیگه جا نیست.... خب میتونی همینجا استراحت کنی
-اوه جدا
-اوهوم
-ممنون... پس من روی کاناپه میخوابم
-هوم باشه
*****
(با صدای آروم)
-چه جالب خوابیدن
-آره،کی انقدر صمیمی شدن؟
-ام... نمیدونم
-بیدارشون کنیم؟
-آره جین هیونگ خیلی زحمت کشیده ناراحت میشه اگه نیان سر میز
-باشه نونا من اول کوک رو بیدار میکنم
-باشه بعدشم من ته رو بیدار میکنم
-اوهوم
رفتن تا به تخت جونگکوک رسیدن
-هی کوک... کوکی
-عیم
-پاشو پسر
-نه بزار بخوابم
-پاشو اپا جین غذا درست کرده منتظر ماست
(با داد)
-اه گفتم نمیخوام دیگه
(تهیونگ با سرعت از جاش پرید)
-اوه ته خوبی؟
-آ... آره چی شده؟
-ام هیچی فقط کوک یکمی بلند حرف زد
-یااا نونا میگی یکمی؟گوشای من کر شد چه برسه به تهیونگ که کنارش خوابیده
جونگکوک چون تو خواب بیداری بود میتونست تقریبا حرفاشون رو بفهمه که با کلمه"تهیونگ کنارش خوابیده"چشماش تا حدقه باز شد مگه تهیونگ رو کاناپه نخوابیده بود؟
-اوه کوک بلخره بیدار شدی
جونگکوک که کنارش رو نگاه کرد و تهیونگ رو تو اون وضعیت، رو تختش،رو بالشتاش پتوی روش داد زد
-تو اینجا چیکار میکنی؟
-چ.. چی میگی
-تو مگه رو کاناپه نخوابیده بودی؟ چرا الان رو تخت منی؟
-خوب چه اشکالی داره؟رو کاناپه کمرم درد گرفته بود دلت برام نسوخته بود اونجوری گذاشته بودی بخوابم
-نه خیرم همهه میدونن کسی حق نداره رو تختم بخوابه ت...تو چطور جرعت کردی؟
-مگه چی شده حالا؟
&هی مثل بچه ها دعوا نکنین، ته چرا ازش اجازه نگرفتی؟
-بیخیالش بیاین بریم پایین
-اوه بچه ها اومدین،خب به مگی بیاین سر میز
-آجوشی من گرسنه نیستم معذرت میخام
-چرا پسرم بیا یکم بخور ناراحت میشما
-هی پسر بیا زشته
-ام...باشه
بعد شام جین پیش نامجون رفت و گفت
-عزیزم باید برم از زیر زمین دشک هارو بیارم... خیلی زیادن جا نمیشن اینجا
-باشه من و پسرا هم کمک میکنیم.... جیم،کوک پسرا بیاین
-بله آپا
-بیاین باید بریم پایین بالشت دشک بیاری
-چرا آپا؟نمیخواد جا میشیم
-دقیقا چطور جا میشیم جیم؟
-ام.. من و کوک تو اتاق کوک میخوابیم و من رو کاناپه میخوابم جنی نونا و هوسوک آپا هم میتونن تو اتاق من بخوابن... شما ها هم تو اتاقتون میخابین و تهیونگ و یونگی هم تو اتاق مهمون
-اوه راست میگه نامجون چرا بهش فکر نکرده بودیم؟
-بلخره این مغزت یه جا به کار اومد پسرم
-یااا آپا
-اوکی من بهشون میگم... ام نونا جنی هوسوک هیونگ
-بله
-شما ها تو اتاق جیمین بخوابین.... مشکلی ندارین؟
-اوه نه عزیزم.... ممنون
-نونا برادرتون و دوستش هم تو اتاق مهمون بخوابن... اونا هم مشکلی ندارن؟
-چرا مشکل داریم
همه سمت تهیونگ برگشتن
-چه مشکلی جناب تهیونگ؟
-ام.... هیچی شوخی کردم
چرا یهو زبونش بند اومد، چرا نتونست حرفش رو ادامه بده؟حس کرد جونگکوک غیر مستقیم داره بهش میگه "خفه شو برو جایی که میگیم بکپ"
-خوب جونگکوک جان.... اتاق مهمون کجاست؟من خوابم میاد
-اوه یونگی هیونگ قراره فیلم ببینیم
-جیمین جان یونگی رو اذیت نکن پسرم شاید خستس و خوابش میاد.
-نه هیونگ مشکلی نداره میتونم یکم بمونم پیشتون
-یونگ تو که هیچوقت از خوابت نمیزدی چی شد پسر؟
یونگی چشم قره ای رفت و گفت
-چطور مگه تهیونگ؟
-هیچی همینطوری
-فاز شوخی و همینطوری برت داشته
-هی
-یخت باز شده نه؟
-بچه ها بسه
-جوونا شما بشینین فیلم ببینین من و نامجون خسته ایم میریم بخوابیم
-باشه هیونگ شب بخیر
-شب بخیر آپا نامجون شب بخیر آپا جین
-شب بخیر آپا ها
-شبتون خوش
-شب خوش
--ممنون
-بیاین اینجا بشینیم
جنی و هوسوک رو مبل دو نفره نشستن، جونگکوک و تهیونگ و جیمین هم کنار هم نشستن و یونگی رو مبل تک نفره نشست
-خوب چه فیلمی ببینیم؟
--فیلم ترسناک؟
-نه
-چرا؟
-ته هنوزم از فیلم ترسناک میترسی؟
-خوب چیزه... فیلم ترسناک برای روحیمون بده نونا...
-آره آره تو گفتی ما هم باور کردیم
-پس علمی تخیلی نگاه کنیم؟
-آره، جونگکوک بهترین ژانر رو انتخاب کرد
-باشه پس مکعب رو نگاه کنیم؟
-اوهوم
-باشه
-من حالت تهوع دارم میرم دستشویی
-بازم؟
-آره
-نونا مطمعنی حالت خوبه؟
-آره چیز مهمی نیست....
(یک ساعت بعد)
-بچه ها من خوابم میاد،میرم میخوابم
-جونگکوک داری میری میتونی اتاق ماهم نشون بدی؟منم میخوام بخوابم
-آره،حتما جیم تو نمیای؟
-نه من میخوام فیلم تموم شه بعد میام، شماها برین ،شب خوش
-شب همگی بخیر
---شب بخیر
(تو راه پله)
-جونگکوک درمورد پیشنهاد من و تهیونگ فکر کردین؟
-ام...خب نظر جیمین و من اوکیه
-اوهوم باشه پس منتظرتونیم
-باشه...رسیدیم،اینجا اتاق شما و تهیونگ هست، اینجا هم دستشوییه و اینجا هم کمد هست آپا جین برای همه مهمون ها لباس خواب اضافی میزاره و اینا برای هیچکس نیست میتونین ازشون استفاده کنین
-باشه ممنونم
-خواهش میکنم... من دیگه برم
-شب بخیر
-شب بخیر
(پذیرایی)
-جیمین میتونی اتاق ما رو بهمون نشون بدی؟
-آره بریم
******
-اوف... جیم،جیمین
-هوم
-خوابم نمیبره،جیمین
-اه به من چه
از جاش پا شد و سمت طبقه پایین و مقصد حیات رفت،از چیزی که دید تعجب کرد
-تو چرا اینجایی؟
-اوه ترسیدم جونگکوک
با چشمای سوالی بهش زل زده بود
-خوابم نبرد،تو چرا اومدی؟
-منم خوابم نبرد
نشست رو صندلی کنار تهیونگ
-درمورد پیشنها منو یونگی فکر کردین؟
-بالا هم یونگی ازم پرسید...آره موافقیم
-خب...پس میخوای با رئیس آیندت بری یه دور بزنی؟
-چی؟
-ماشینم دم دره بریم بچرخیم؟
-خب.... نمیدونم
-بدو تا میرم ماشینو روشن کنم یه چیزی بنداز رو دوشت سرما نخوری
-باشه
YOU ARE READING
black candle🕯🖤
Romanceجونگکوکی که خانوادش رو از دست داده و از مرگ عزیزانش میترسه و روزگار راهش رو به تهیونگی میکشه که شغلی داره که مرگ تخصص اونه (تهیونگ وارث بزرگترین بند مافیای کره) -------------------------------------------------------- ژانر:درام،اسمات،عاشقانه کاپ...