chapter 1 : Exprience

825 95 22
                                    


آموزش و تحصیلات واقعا نیاز بود؟

دانشگاه باید به دانشجو هاش کمک کنه تا چیز های جدید یاد بگیرن و تو حیطه استعدادی که درش توانایی دارن فعالیت کنن و این جذابه اما نه برای جونگ کوک....

دانشگاه مثل زندان بود و جونگ کوک ترجیح میداد خودش رو توی اتاقش حبس کنه تا با دانشجو های مختلفی باشه که از جونگ کوک خوششون نمیاد!..

اون میدونست که باید توی دانشگاه کمی اعتماد به نفس بدست بیاره و با بقیه ارتباط بگیره اما چطور اینکارو انجام می‌داد وقتی کسی از اون خوشش نمیومد؟

هر دفعه ای که به دانشگاه میره مثل همیشه اضطرابش بهش حمله میکنه .
جونگ کوک همیشه از خودش سوال میکنه که چرا دانشگاه بهشون آموزش های مختلفی میده اما نمیتونه به دانشجو هاش درمورد نحوه برخورد و رفتار کردنشون آموزش بده؟!

سرش را تکونی داد آهی کشید ...
پسرک درحال حاضر رو به روی دانشگاهی که درس میخوند ایستاده بود و سه تا از کتاب هاش رو به خودش چسباند و لب پایینی ش رو گزید .
وارد دانشگاه شد و امیدوار بود که کسی متوجه حضورش نشه و برای دیگران نامرئی باشه .

به طرف لاکر ش قدم برداشت و در لاکر ش رو باز کرد تا کتاب هاش رو داخلش قرار بده و کتاب هایی که برای درس های امروزش نیاز بود رو برداره و مثل همیشه
هر وقت که در لاکرش رو باز می‌کرد اصلا بابت برگه استیک نوت هایی که داخل لاکرش بود سوپرایز نمی‌شد.
این بخاطر این نیست که جونگ کوک رو دوست دارن و براش نوت میزارن !....

بلکه برای گفتن کلمات خشن و زشتی این نوت هارو میزاشتند که توسط دانشجو های نابالغی نوشته شده بود تا فقط براش قلدری کنند .

پسرک نادیده شون گرفت و وقتی کتاب هاش رو برمی‌داشت، در لاکرش رو بست و در حالی که صداهای ضعیف خندیدن رو می‌شنید برگشت تا از اون مکان بره...

+هی خرخون...خیلی وقته ندیدمت

جونگ کوک مطمئن بود که این صدا متعلق به کسی نیست به جز کیم تهیونگ که رو به روش ایستاده بود .
پسرک تصمیم به ادامه راهش گرفت که وزنی روی سرشانه هاش احساس کرد...

تهیونگ خندید و طوری که انگار باهمدیگه دوست بودند گفت:

+حالا داری نادیده ام میگیری؟چقدر بی رحمانه

_ل..لطفا تنهام بزار

جونگ کوک سعی داشت که لکنت نگیره و خودش رو قوی نشون بده!..

+چرا؟من دوست دارم باهات دوست بشم
تعطیلات تابستونیت چطور بود؟

جونگ کوک کتاب هاش رو سفت تر گرفت و آب دهانش رو به سختی قورت داد و گفت:

_ت..تو لازم نیست بدونی

تهیونگ که متوجه وحشت جونگ کوک شد پوزخندی زد و گفت:

Because Of You (Vk Translated Fiction)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang