(سال1988، سئول)
اینجا وقتی میخوای صبح از خواب بیدار بشی مامانت نمیاد با آرامش نوازشت کنه و بیدارت کنه، یا گنجشک اول صبح واست آواز ملایم نمیخونه. سوار ماشین فِراری بابات نمیشی تا تو رو به مدرسه برسونه. در واقع بخوام بگم توی این داستان همه چی گل و بلبل نیست!
مامانت صبح با ضربات کشنده دمپایی و لگد تو رو از خواب بیدار میکنه چون واسه مدرسه دیرت شده! گنجشک های محله، صبح ها با صدای گوش خراش و نوای راک مانندشون تو رو کلافه میکنن. از اینا بدتر برای اینکه واسه مدرسه دیرت نشه باید 5 تا خیابون رو بدوئی تا بتونی به موقع به ایستگاه اتوبوس برسی؛ تازه از شانس بَدت جایی واسه نشستن پیدا نمیکنی و مجوری بغل دست یه آدم، کنار میله بمونی که هر چند دقیقه یک بار با ترمز راننده، قراره با کله بری زیر بغلش و بوی جوراب بو گندویی که انگار توی قورمه سبزی پخته شده رو حس کنی.
درسته! اینا واقعیت زندگیه. همه که قرار نیست پولدار باشن یا اینکه پسر رییس جمهور باشن و یا خانواده شون جز باند مافیا باشه!
باور کنید حتی دغدغهی زندگیه آدم های بدبخت هم با بقیه مردم متفاوته! مثلا در حالی که یه عده در حال آفتاب گرفتن کنار استخر پنت هاوسشون هستن و دارن شیر نارگیل میخورن و تنها نگرانیشون اینه که این ماه به اسپانیا سفر کنن یا استرالیا؟ عده ای دارن کیلومتر ها اون ورتر، توی یه اتاق کوچیک، سر پتو دعوا میکنن!
- خب خب تکون نخورید! الان تنظیم شد. اگه بخوایید باز وول بخورید، پتو رو برمیدارم میندازم اون ور!بعد از تهدید های سونگجو حالا هر چهار نفر کنار هم خوابیده بودن. از چپ تهیونگ، سویون، سونگجو و جونگکوک.
جونگکوک طبق عادت همیشگیش روی شکم خوابیده بود و هرازگاهی آب دهنش سرازیر میشد اما قبل از اینکه بخواد بریزه رو بالش، با صدای هورت مانندی اون رو بالا میکشید و ملچ مولوچ میکرد. سونگجو زیر پتو در حال دیدنِ خوابِ حوری های بهشتی بود و هر چند دقیقه یک بار، لبخند احمقانه ایی میزد. تهیونگ با لب های باز و موهای تقریبا فر خورده و بهم ریخته، خوابیده بود و با هر بار بازدم، موی فر جلوی پیشونیش به سمت هوا پرتاب میشد.
سویون یه کم توی جای خودش تکون خورد و بعد از چند دقیقه تقلا کردن، کلافه به سمت تهیونگ برگشت.
- هی تهیونگ! هی با توام!
تهیونگ سرشو تکون داد و زبونشو روی لبش از روی عادت کشید.- هوممم... چیه؟ اینقدر توی گوشم فوت نکن!
+ میخوام برم دسشویی؛ باید یکم غلت بخوری تا رد بشم.
اینجا بود که صدای اعتراض جونگکوک بلند شد.
- حرفشم نزن. تازه جامونو تنظیم کردیم و پتو به همه رسیده!
+ راس میگه من تکون نمیخورم.
YOU ARE READING
[Video Porn] - vk/kv
Fanfictionدر سال 1988 زمانی که تابستون شروع شده و همه دانش آموزها در حال لذت بردن از تابستونشون به وسیله خوردن و خوابیدن هستن، تهیونگ و جونگکوک تصمیم می گیرن واسه سرگرمی ویدیو پورن ببینن. اونا به محل قرار میرن و ویدیو پورن رو می گیرن اما داستان به طور غیر منت...