مغز منحرف

104 16 8
                                    

اون طرف خونه، بردار بزرگتر تهیونگ با عجله، خشک کردن موهاش با سشوار نارنجی رنگش رو تموم کرد و با شونه موهاش رو مرتب کرد و


بالاش زدشون؛ ولی وقتی حس کرد زیاد چهره ش رسمی میشه، دوباره موهاش رو روی صورتش ریخت. همون حالتی که همیشه داشت.

ووسانگ تقریبا دو ماه و نصفی بود که توی شعبه ی جدیدی از مک‌دونالد، که برای اولین بار توی منطقه شون باز شده بود، کار میکرد.

ووسانگ دانشگاه نمی رفت. در واقع بخوام درست تر بگم رفت ولی انصراف داد. اون رشته کامپیوتر قبول شد ولی چون به اعتقاد خودش درس خوندن توی دانشگاه وقت تلف کردن محض بود، دانشگاه رو رها کرد و دنبال شغل های مختلفی رفت. گارسون رستوران و توضیع بار های شرکت و سرایدار مهد کودک و .... با اینکه تونسته بود پول خوبی رو از همه این کارا ها پس انداز کنه ولی توی هیچ کدوم از این کارا نتونست دَووم بیاره؛ چون یا حقوقشون کم بود یا از یه جایی به بعد، اون کار واسش خسته کننده میشد.

تیشرت قرمز رنگش که طرح مک دونالد گوشه سمت چپش بود رو از روی تخت برداشت و با عجله تنش کرد. شلوار جین مشکی رنگش رو که زیر صندلی افتاده بود برداشت و پوشید و دوباره توی آینه نگاهی به خودش انداخت و در نهایت پیرهن مردونه مشکی رنگش رو از جلوی آینه برداشت و از اتاق بیرون زد. سمت جا کفشی رفت و کفش های "Jordan Air " سفید مشکیش رو برداشت، همون لحظه نگاهش به پاهاش افتاد و متوجه شد که یادش رفته جوراباش رو بپوشه. حرصی از فراموش کاری خودش زد و خواست سمت اتاقش برگرده که با شنیدن صداهای عجیبی از سمت اتاق برادرش متوقف شد.

- آه...محکم تر تهیونگ! آههه!

- آههه خ - خوبه!

- آره همونجاست. سریع تر آهههه! آه!

- نه اینقدر سریع وحشی!!!

ووسانگ چشماش از شنیدن این صداها گرد شد و با سرعت در اتاق تهیونگ رو باز کرد.

- از بس محکم کمرمو خاروندی حس میکنم داره خون میاد عوضی!

تهیونگ محکم سیلی به باسن جونگکوک که رو به زیر خوابیده بود زد و جونگکوک از درد آخی گفت و نیم خیز شد و باسنش رو ماساژ داد تا دردش کمر بشه.

- خفه شو! خودت گفتی محکم بخارونم!

جونگکوک خواست جوابش رو بده ولی چشمش به ووسانگی افتاد که با تعجب داشت اون دو نفر رو نگاه میکرد.

درسته! ووسانگ بیچاره انتظار هر چیزی رو داشت غیر از این! افکار منفی و منحرفش رو کنار زد و لب زد.

- اهِم! خ-خواستم بگم من دارم میرم سرکار. بهتره قبل اینکه برگردم خونه تمیز باشه.

تهیونگ و جونگکوک هر دو سری به نشونه تایید تکون دادن و در همون حین تهیونگ چشمش به پاهای ووسانگ افتاد که بدون جوراب بود.

- هیونگ اگر جوراب هات کثیفن میخوای بیا مال منو بپوش.

جونگکوک از پیشنهاد تهیونگ پقی از خنده زد و ولی سریع خندش رو جمع کرد و با صورت جدی به تهیونگ نگاه کرد.

- جورابای کثیف من از مال تو تمیزترن. ترجیح میدم مال خودمو بپوشم.

هم زمان که جواب تهیونگ رو میداد، سمت اتاقش رفت و جوراباش رو برداشت.

تهیونگ نیشخندی زد و ادامه داد.

- هیونگ الان که بعد از ظهره! مگه شیفت صبحت رو نرفتی سرکار؟

ووسانگ که جوراب پوشیده از اتاق خارج میشد، روی پله های داخل خونه نشست تا کفش هاش رو بپوشه.

- امروز به جای دوستم که نتوست بیاد، میرم.

تهیونگ با حالت دراز کش سرش رو از کنار در بیرون اورد و با نگاهی که شیطنت و همزمان مظلومیت ازش میبارید، به ووسانگ نگاه کرد.

- هیونگ میشه برام برگر بیاری؟ لطفاااااا !

ووسانگ که از نوع نگاه تهیونگ ماجرا حدس زده بود "نخیر"ای گفت و بند کفش راستش رو سفت کرد و دور مچ پاش بست.

جونگکوک که ابدا نمیخواست از قافله خورد و خوراک عقب بمونه، اونم سرش رو کنار کله پنبه‌ای تهیونگ بیرون اورد.

- هیونگ برای منم بیار. لطفا لطفا لطفااا !

ووسانگ که دیگه کالفه شده بود، سمت اون دوتا کله سیاه رنگ برگشت که بهش زل زده بودن. صادقانه در نگاه اول کیوت به نظر میرسیدن ولی نباید گول شیطان درونشون رو میخورد!

- خونه رو تمیز میکنید.

- باشه!

- ظرفا رو هم بشورید.

- باشه!

- لباسا رو از لباس شویی در بیارید و بندازید رو طناب.

- باشه!

بعد از تموم کردن قول قرار هاش با پسرا نگاه مشکوکی تحویلشون داد و پایین شلوارش رو مرتب کرد و از جاش بلند شد.

- باشه ولی اگ-

میخواست ادامه حرفش رو بگه که تهیونگ از خوشحالی "یسی!" زیر لب گفت و پاهاش سمت هوا و اطرافش تکون می داد و مثل اسب لگد زد. همون موقع بود که بدون اینکه بفهمه، دنیا رو برای جونگکوک تیره و تار کرده.

- ته-تهیونگگگ!

صورت جونگکوک مثل بادمجون کبود شده بود. پای تهیونگ جایی که نباید خورده بود! تهیونگ که صدای جونگکوک رو شنید از وول خوردن دست برداشت و سمت جونگکوکی برگشت که دست از پایین تنش


گرفته بود و اشک توی چشماش حلقه زده بود.

- او شت! شت! شت ! پسر سالمی؟

تهیونگ کلمات رو تند تند بیان کرد و جونگکوک در جواب سری به نشونه منفی تکون داد.

- فکر کنم دیگه پسر نیستم! جئون هام از کار افتادن تهیونگگگگ!

تهیونگ که انگار کل اتفاق پیش اومده رو به طور کامل فراموش کرده بود چشماش از تعجب گرد شد و دستشو جلوی دهنش برد.

- براشون اسم گذاشتی؟؟؟

- جداً الان این مهمه احمق ؟ تو چرا خوشحالی کردنت مثل جفت انداختن الاغه؟

- هنوز باورم نمیشه براشون اسم گذاشتی!

تهیونگ داشت ریز ریز میخندید که متوجه شدن ووسانگ خیلی وقته رفته و نمونده، تا شاهد سیرک رو به روش باشه.
______________________________________

ووت، کامنت، بوس، بای.

[Video Porn] - vk/kvTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon