دستهاش رو لبهی پنجره گذاشته و به نقطهی نامشخصی خیره شده بود. تمام وجودش درد میکرد، هر چند لحظه یکبار قطرهی خونی و سرخی از گوشهی چشمهاش روی گونهاش میچکید و گلبرگهای رز تمام اتاقش رو پر کرده بودن.
هر قطره اشک خونینی که روی زمین میچکید، تبدیل به گلبرگ سرخ و عطرآگینی میشد که روی زمین میافتاد و هر دَم و بازدمش، تبدیل به خاری میشد که توی ریههاش فرو میرفت.
سه روز از آخرینباری که نگاه تهیونگ شکنجهگر روح و جسمش شده بود، میگذشت و صدها سال به انتظار نشسته بود تا تهیونگ برگرده و اینبار نگاهش، وجودش، صدای گرم و محبتی که به دروغ نثارش میشد، نوازشگر قلب دوباره تنهاشدهاش بشن؛ اما تهیونگ نمیاومد و گذر هر روزش، شبیه به تحمل صد سال رنج و سختی بود.
YOU ARE READING
ɴʏᴄᴛᴀʟɢɪᴀ ᵥₖₒₒₖ
Fanfiction「⌯ درد شبانگاهی - Nyctalgia 」 ↲کاپل: ویکوک ↲ژانر: سوپرنچرال - خونآشامی - فانتزی - اسمات - رمنس ↲نویسنده: Ravi ↲وضعیت: شنبه و چهارشنبه 「⌯ زمانی که برای دیدن شوگر بیبی جدیدش به اون عمارت پا گذاشت، نمیدونست چیزی که قراره به استقبالش بیاد، یک جفت چ...