𝕻𝖆𝖗𝖙 12

463 87 20
                                    

مچ پاهای ظریف و خوش‌تراش جونگ‌کوک پشت گردنش به هم قفل شده‌ و زانوهاش روی شونه‌هاش قرار گرفته‌‌بودن. لب‌هاش به‌سرعت و با ظرافت به‌خصوصی، جای‌جای پاهاش رو می‌بوسید و نفس‌های گرمش نوازش‌گر پوست حساسش شده‌بودن.

تن پسرش به‌مرور سردتر می‌شد و تازه فهمید تن خون‌آشامش زمانی که تحریک می‌شه سردتر می‌شه و گونه‌هاش از شدت سرمای بدنش، سرخ می‌شن.

بوسه‌ی طولانی به کشاله‌ی رونش زد و در حالی که مردمک چشم‌هاش به‌سمت بالا سوق داده شدن و چهره‌ی منتظر و نیازمند جونگ‌کوک رو هدف گرفته‌بودن، گونه‌اش رو به کشاله‌ی رونش و جایی نزدیک به عضوش فشرد و با کج‌کردن سرش، بوسه‌ای به قسمت داخلی پاهاش زد.

با نشستن نفس‌های گرم تهیونگ روی نقطه‌ی حساسش، به‌وضوح لرزید و نفس بلندی کشید؛ تمام بدنش انتظار می‌کشید برای نزدیکی به مردش و ملاحظه و آروم پیش‌رفتن تهیونگ برای اطمینان خاطر از تصمیمش و نگرانی بابت آسیب‌نزدن بهش، ته دلش رو خالی می‌کرد.

سرش رو از تخت جدا کرد و با بالا گرفتنش، به تهیونگی که بین پاهاش قرار گرفته‌بود، خیره شد. موهاش به پیشونی عرق‌کرده‌اش چسبیده و چشم‌هاش با حالت نافذ و کم‌سابقه‌ای بهش خیره شده‌بودن. 

دیدن تهیونگی که سرش رو جایی نزدیک به عضوش نگه داشته‌بود و با هر تکون خوردن کمش، نفس‌های گرمش رو می‌تونست روی آلتش احساس بکنه، بی‌اختیار ناله‌ی کش‌دار و لرزونی کرد و با کلافگی، دومرتبه سرش رو روی تخت گذاشت.

-ته... می‌خوام... می‌خوام برای تو باشم.

غرش توی گلوی تهیونگ و مکیده‌شدن محکم و عصبی گوشت کشاله‌اش، آه غلیظی بهش بخشید و به خودش پیچید. تهیونگ خیلی سریع خودش رو بالا کشید و دومرتبه روی جونگ‌کوک خیمه زد؛ یک دستش به‌صورت قائم کنار سر جونگ‌کوک قرار گرفته‌بود و دست دیگه‌اش پنهانی در حال آماده‌کردن آلتش برای واردکردن به حفره‌ی جونگ‌کوک بود.

-کی گفته که همین حالا هم برای من نیستی؟!

نگاه نیازمند و قرمز جونگ‌کوک خیره به چشم‌های سیاه و عمیق تهیونگ بود؛ اما تمام حواسش دنبال احساس ریز حرکاتی بود که توی پایین‌تنه‌اش احساس می‌کرد و خیلی زود متوجه قصد تهیونگ شد. 

لب گزید و دستش رو به گردن تهیونگ رسوند و ناخن‌های بلند و سیاهش رو به رد سرخی که روی نبضش به وجود اومده‌بود، کشوند.

-خیلی قشنگه...

-نه به اندازه‌ی تو دلبر!

-دل بردم؟

-دلم رو بردی!

لبخند ریز جونگ‌کوک، لبخند متقابلی به لب‌های تهیونگ بخشید و در ثانیه، خم شد تا لبخند خون‌آشامش رو ببوسه. 

ɴʏᴄᴛᴀʟɢɪᴀ ᵥₖₒₒₖWhere stories live. Discover now