NYC 17
تهیونگ بینفس پلک آهستهای زد و مبهوت، نگاهش رو بهسمت جایی که جونگکوک و نامجون چند لحظه قبل ناپدید شده بودن سوق داد. همهچیز رو بهیاد آورده بود، درست مثل خونآشام غمگین و تنهاش، همهچیز رو بهیاد آورده بود.
میخواست جلو بره تا جونگکوکش رو پیدا کنه؛ اما پاهاش توان نداشت و نمیتونست حرکت کنه، وِردی که جونگکوک زمزمه کرده بود از سد مقاوم خاطراتش گذشته بود و در نتیجه میدونست اون پسر کجا رفته و حتی میدونست دلیل این کارش چی بوده...!
سرش رو به طرفین تکون داد و در حالی که یکباره انرژی زیادی زیر پوستش به حرکت دراومد، بهسمت لبهی بالکن سوق داد و همونطور که عصبی و مشوش، بلند نفس میکشید به پایین خیره شد.
جونگکوک نبود، نامجون هم نبود... افراد سازمان که با چشم خودشون پایینافتادن و ناپدیدشدن اون دو نفر رو دیده بودن، با سردرگمی توی جای خودشون ایستاده و حرکتی علیه تهیونگ و باقی افراد توی عمارت نمیکردن، ناپدیدشدن اون دو نفر به حدی شوکهشون کرده بود که بهکلی دلیل حملهشون به عمارت رو فراموش کردن.
تهیونگ لعنتی فرستاد و دستهاش رو محکم به سنگ نردههای بالکن کوبید، امکان نداشت که جونگکوک بهتنهایی تونسته باشه اون وِرد رو بهکار بگیره، ممکن نبود.
بیتوجه به حضور جمعیت و امکان بالای حملهی سرخودانهشون، عقبگرد کرد تا به داخل عمارت برگرده؛ اما هنوز کامل برنگشتهبود که حضورش رو توی بالکن احساس کرد.
دندونهاش رو روی هم فشرد، با غرش بلندی بهسمتش حملهور شد، یقهاش رو محکم گرفت و با قدرت زیادی اون رو به داخل عمارت هل داد و با شتاب بهسمت دیوار انتهای سالن رسوندش و با قدرت زیادی، به دیوار برخورد کردن.
نالهی دردناکی از بین لبهای جیمین فرار کرد و پلکهاش رو بهخاطر درد شدید کمرش به هم فشرد. با وجود اینکه چشمهاش بسته بود؛ اما باز هم میتونست بهراحتی متوجه سایهی سنگین و وهمآور تهیونگ بشه و فشار قدرتی که با خشونت غلیان میکرد، میتونست خفهاش کنه.
سباستین که شاهد حملهی ناگهانی و سریع تهیونگ به جیمین شده بود، با سرعت زیای خودش رو بهشون رسوند؛ اما بهمحض اینکه خواست قدمی برای نجات جیمین به جلو برداره، تهیونگ بود که با نشوندادن دندونهاش و غرش بلندش، مانع حرکتش شد.
سباستین قبل از اینکه متوجه چیزی بشه، لمسشدن بدنش رو احساس کرد و بیاختیار روی زمین افتاد، نفس توی سینهاش حبس شده بود و چیزی مانع تنفس راحتش میشد.
ناباور و بهسختی نگاهش رو بهسمت تهیونگ سوق داد؛ با این حال مطمئن نبود اون پسر واقعاً تهیونگ باشه یا نه! به هرکسی شباهت داشت، اِلا اون تهیونگ بیخیال و سرخوش... هالهی تیره و تاریکی از قدرت اطرافش رو پُر کرده بود و تمام رگهای صورتش بیرون زده بودن. سیاهی مردمکهاش، رفتهرفته تمام چشمش رو پُر میکرد و دو گوی سیاه و عمیق بود که با خشونت به جیمین خیره شده بود.
ESTÁS LEYENDO
ɴʏᴄᴛᴀʟɢɪᴀ ᵥₖₒₒₖ
Fanfic「⌯ درد شبانگاهی - Nyctalgia 」 ↲کاپل: ویکوک ↲ژانر: سوپرنچرال - خونآشامی - فانتزی - اسمات - رمنس ↲نویسنده: Ravi ↲وضعیت: شنبه و چهارشنبه 「⌯ زمانی که برای دیدن شوگر بیبی جدیدش به اون عمارت پا گذاشت، نمیدونست چیزی که قراره به استقبالش بیاد، یک جفت چ...