خرگوشِ توی بغلش رو محکمتر از قبل به خودش فشرد و با پررنگترکردن لبخند روی لبش، قدمهاش رو تندتر برداشت و وارد گلخانه شد.
-وانیا، وانیا...
مادر پسر بچه، با شنیدن صدای هیجانزدهاش دست از آبدادن به گلهای رز برداشت و کنجکاو بهسمت ورودی گلخانه برگشت.
با دیدن جونگکوکی که با ظاهر خاکی و گلآلودش، خرگوش کاراملیرنگی رو به تنش سنجاق کرده بود و سمتش میدوید، لبخند زد و در حالی که دستکشهای گِلیش رو بیرون میآورد، روی زمین زانو زد و منتظر رسیدن پسر موند.
جونگکوک نگاه خیرهاش رو از خرگوش جدا کرد و لحظهای به چهرهی خندون و آغوش بازش نگاه کرد و دومرتبه رد نگاهش رو بهسمت خرگوشش معطوف کرد و با چند قدم کوتاه دیگه خودش رو به مادرش رسوند و روبهروش ایستاد.
-ببین چی پیدا کردم وانیا!
دستش رو روی بازوی نحیف جونگکوک قرار داد و خودش رو روی زانوهاش کمی جلوتر کشید و به خرگوشی که با نهایت آرامشخیال، بین بازوهای جونگکوک جا گرفته بود، خیره شد.
خرگوش برای دستهای ظریف جونگکوک بزرگ بود و پاهاش آویزون مونده بود؛ اما مثل اینکه بودن توی اون جای گرم رو ترجیح میداد و اعتراضی نمیکرد.
-اوه اینجا رو ببین، این اولین شکار جونگکوکیه...
جونگکوک به محض شنیدن لحن پر از افتخار مادرش، ابروهاش رو در هم کشید و مبهوت، قدمی بهسمت عقب برداشت. خرگوش رو محکمتر از قبل به آغوش کشید و حلقهی بازوهاش رو دور بدن کوچیکش تنگتر کرد.
تند سرش رو به طرفین تکون داد و به سرعت مخالفت کرد:
-نه اون شکار نیست...
زمزمهی اوه متعجب مادرش از بین لبهاش به بیرون فرار کرد و مردمکهای سرگردونش، بین خرگوش توی آغوشش و چهرهی سرزنشگر و ترسیدهی پسر چرخید.
-اون شکارت نیست؟
جونگکوک لپهاش رو باد کرد و تند سرش رو به طرفین تکون داد، موهای لخت و مشکیرنگش برقی زد و چشمهای درشتش لحظهای به سرخ کمرنگی تبدیل شدن و دوباره به همون دو تیلهی سیاهرنگ برگشتن.
-اون دوست جدید منه، من قرار نیست خون اون رو بخورم، این ترسناکه! خوردن خون بقیه، ترسناکه...
خرگوش رو به خودش فشرد و بغضآلود ادامه داد:
_مثل هیولا میشم؛ اگر خونش رو بخورم، مثل هیولاها میشم.
بدن مادرش وارفته روی زمین قرار گرفت و چشمهاش با گیجی به اطراف چرخیدن. این اولین باری بود که پسرش چنین حرفی بهش میزد؛ اگر تواناییش رو داشت، اون رو پای شیطنتهای کودکانهاش میذاشت، اما چیزی توی ذهنش تکون خورد و وجودش رو لرزوند.
ESTÁS LEYENDO
ɴʏᴄᴛᴀʟɢɪᴀ ᵥₖₒₒₖ
Fanfic「⌯ درد شبانگاهی - Nyctalgia 」 ↲کاپل: ویکوک ↲ژانر: سوپرنچرال - خونآشامی - فانتزی - اسمات - رمنس ↲نویسنده: Ravi ↲وضعیت: شنبه و چهارشنبه 「⌯ زمانی که برای دیدن شوگر بیبی جدیدش به اون عمارت پا گذاشت، نمیدونست چیزی که قراره به استقبالش بیاد، یک جفت چ...