Nyc 14
تودهی حجیمی راه تنفسش رو سد کردهبود، چشمهاش میسوختن و چیزی روی قفسهی سینهاش سنگینی میکرد. غم داشت، تمام وجودش درد شدهبود و تند نفس میکشید تا بتونه عطر رز رو وارد ریههاش کنه؛ اما عجیب چیزی مانع راه پیداکردن ذرهای از رایحهی شیرین ناجیِ قلبش به ریههاش میشد.
دستهاش رو چند بار باز و بسته کرد تا مانع لرزششون بشه و تمام تلاشش رو کرد تا لحظهای نگاهش رو از روبهروش بگیره و به چشمهای نیمهی وجودش نگاه کنه؛ اما قفل شدهبود نگاهش به نگاه زنی که از وجودش بود و حضورش بندبند تنش رو به درد میآورد.
نمیدونست باید جلو بره، دستهای زن رو بگیره و خوشحال باشه از دوباره داشتن مادری که سالها با غم مرگش دستوپنجه نرم کردهبود یا دور بشه و به صدای هشداردهندهی ذهنش توجه کنه؟!
مادرش بود؛ اما نمیتونست مهری که همراهش بزرگ شده بود رو توی چشمهاش پیدا کنه، نمیتونست بندی که به مادرش وصلش میکرد و هویتش رو میساخت رو پیدا کنه و درد تمام وجودش رو پر کردهبود.
جونگکوک نگران و مبهوت از شنیدن زمزمهی تهیونگ زمانی که زنی که به عمارتش نفوذ کردهبود، خیره به مادرش قدمی بهسمتش برداشت و نگران، ساده و کوتاه بازوش رو لمس کرد.
صدای دَم عمیق تهیونگ لحظهای توی عمارت پیچید و پلکهایی که چند ثانیه و برای تسلط پیداکردن به احساستش روی هم افتادن، قلبش رو به درد آورد. جادوگرش مدتی بود که حتی نتونسته بود نفس بکشه...
-هی...
-تهیونگ؟!
صدای جونگکوک و مادرش، همزمان توی گوشش پیچید و بُهتزده نگاهش رو بین دو نفرشون چرخوند. جونگکوک کنارش ایستاده بود و نگران به چشمهاش خیره شده و مادرش با فاصلهی نسبتاً زیادی، بالای پلهها ایستادهبود و با چشمهای توخالی و سرسختی بهشون نگاه میکرد.
صدای هشداردهندهی ذهنش در نهایت تونست زنگ خطر بلندی رو به گوشش برسونه و همین باعث شد قدم کوتاهی بهسمت جلو برداره و همونطور که ناخودآگاه از خودش سد دفاعیای برای جونگکوک میساخت، با زبونش لبهاش رو تَر کنه و بریده و زمزمهوار رو به مادرش لب بزنه:
-تو... مُردی مامان.
-آره تهیونگ، من مُردم...
صدای بلند و رسای مادرش، در حالی که با قاطعیت حرف تهیونگ رو تأیید میکرد باعث شده جونگکوک گیج و سردرگم ابروهاش رو توی هم بکشه و تهیونگ کلافهتر از قبل جونگکوک رو پشت خودش بکشه تا در برابر خطرات احتمالی ازش محافظت کنه.
-من قرار نیست به جفتت آسیب بزنم تهیونگ!
-چرا اینجایی مامان؟ نمیخوای بگی که تمام مدت زنده بودی، نه؟!
ESTÁS LEYENDO
ɴʏᴄᴛᴀʟɢɪᴀ ᵥₖₒₒₖ
Fanfic「⌯ درد شبانگاهی - Nyctalgia 」 ↲کاپل: ویکوک ↲ژانر: سوپرنچرال - خونآشامی - فانتزی - اسمات - رمنس ↲نویسنده: Ravi ↲وضعیت: شنبه و چهارشنبه 「⌯ زمانی که برای دیدن شوگر بیبی جدیدش به اون عمارت پا گذاشت، نمیدونست چیزی که قراره به استقبالش بیاد، یک جفت چ...