Part 1

151 20 7
                                    


اهم
صحبت اضافی نمیکنم
پس برید لیذت ببرید🖤

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ادوارد خودشو کنار هری روی تخت انداخت
موهای بلندش رو که ژولیده شده بودن رو با دستاش از روی صورتش طبق عادت همیشگیش به سمت بالا هدایت کرد
هنوزم بخاطر تحرک زیاد نفس هاشون نامنظم بود
سرشو به سمت هری چرخوند
چشمای زمردیش بسته بود و سعی داشت نفس هاشو منظمو اروم‌کنه
لبخندی به تلاشش زد
به پهلو چرخید و دستشو تکیه گاهش کرد
دست ازادشو به سمت موهای هری بردو نوازششون کرد
هری که نفس هاش به حالت قبل برگشته بود با حس انگشت ادوارد لای موهاش لبخند زد و اروم چشماشو باز کرد
چند دقیقه در سکوت بهم زل زدن تا اینکه ادوارد تصمیم گرفت سکوتو بشکنه

*خوبی بیب؟
_اوهوم
*درد نداری؟
_نه ادی من خوبم
و خندیدن
_ادی
*هوم؟
_کِی امگامونو پیدا میکنیم؟

ادوارد با شنیدن سوال همیشگی هری آهی کشیدو چشماشو برای چند لحظه بست

*نمیدونم هری ولی میدونم که پیداش میکنیم لاو

هری ناامیدانه از شنیدن جواب تکراری ادوارد بی هدف به سقف خیره شد

_ادی
*هووم؟
_مارسی هنوز برنگشته؟
*نه
_دلم براش تنگ شده
ادوارد اروم خندید
*منم همینطور
*بیا بخوابیم بیب
*فردا روز خسته کننده ای رو در پیش داریم

ادوارد به حالت اول دراز کشید و هریو محکم در اغوشش گرفت
دستشو سمت ملافه برد و روی هر دوشون کشید
هری اروم خندید و سرشو رو سینه ی ادوارد گذاشت و چشماشو بست و اروم زمزمه کرد

_شب بخیر ادی
*شب بخیر بیبی

و بدون اینکه به چیزی فکر کنن چشم هاشونو بستن و به عالم خوب رفتن...

....

صبح با شنیدن صداهای بلندی از خواب پرید
سر جاش نشستو دستشو تو موهاش بردو با کلافگی بهمشون ریخت
برگشتو با جای خالیه ادوارد مواجه شد
بیخیال شونه ای بالا انداخت
بلند شد و اروم اروم‌به سمت حموم رفت تا یه دوش اب سرد بگیره و سر حال شه
بعد از دوش نیم ساعته
کمربند حولرو دور کمرش محکمتر کرد
از حموم خارج شد
به سمت کمدش رفت
یکی از تیشرت مشکی و یه جین مشکی به همراه باکسر سفیدش برداشتو روی تخت انداخت
بعد از پوشیدنشون بدون اینکه به موهاش دست بزنه گوشیشو برداشت مشغول تکست دادن به نایل شد
به سمت در رفت
درو باز کرد و راه افتاد اما با یه چیز محکم برخورد کرد
وقتی سرشو بالا اورد چشماش برای چند لحظه گرد شد و بعد با ذوق تو بغل مارسل پرید

*مارسییییی
^هی لاو

و لبخند کوچیکی زد و هریو محکم تو بغلش فشرد
بعد از رفع دلتنگی از اغوش هم بیرون اومدن و مارسل بعد از بوسیدن پیشونیه هری به اتاق خواب رفت تا استراحت کنه
بعد از رفتن مارسل از پله ها پایین رفت و با ادواردی که پشت میز ناهار خوری مشغول مطالعه و قهوش بود مواجه شد
_هی ادی

ادوارد با لبخند سرشو بالا اورد و به هری خیره شد
*صبح بخیر هری

قهوشو روی میز گذاشت و بلند شد تا پنکیک های تازه ای که براش درست کرده بود رو بهش بده
هری هم در هین نشستن پشت میز از ادوارد تشکر کرد و مشغول خوردن پنکیک ها شد

_امروز باید برای افتتاحیه بریم؟
*اوهوم
_اما مارسی خیلی خسته بود
*میدونم هرولد ولی حضورمون اجباریه پس مجبوریم
و میدونم مارسل خستس اما افتتاحیه رو نمیتونیم مثل قراردادامون عقب بندازیم.

هری بعد از جواب ادوارد نفس عمیقی کشید و سرشو تکون داد
حالت جدی به خودش گرفته بود که از نظر ادوارد خیلی کیوت بود و باعث شد مرد لبخند کوچیکی بزنه
در ادامه حرفی زده نشد و در سکوت گذشت
و هری بعد از اتمام صبحونه بلند شد و به سمت اتاقش رفت تا اماده بشه*

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

🖤~
ووت و کامنت فراموش نشه

𝐵𝐿𝑈𝐸 𝑊𝑂𝐿𝐹Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora