رسیدیم به پارت 4
لیلیلیلیلی 🖤💙~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
با حس سنگینی چیزی روی بدنش اخم کرد
و کمی تکون خورد تا شاید اون سنگینی کمتر شه
اما با حس نفس های گرم کسی کنار گوشش با سرعت چشماشو باز کرد
و با برخورد نور سعی کرد با دست هاش چشم هاشو بپوشونه
وقتی چشماش به نور عادت کرد اروم دست هاشو از صورتش فاصله داد
و با دیدن اون پسر مو مشکی که تقریبا روش خیمه زده بود جیغ خفه ای کشید.."میدونی اگه تا سه ثانیه ی دیگه از روم بلند نشی چه اتفاقی میوفته؟
'البته که نمیدونم
'چه اتفاقی میوفته بیبی بوی؟
و نیشخندی زد
"جوری بفاکت میدم که تا یک ماه نتونی روی اون باسن لعنتیت بشینیی اقای رائول پیتر مندززز..
غرید و شروع به دستو پا زدن کردشان با خنده دست های امگای زیرش رو بالای سرش قفل کرد و تا جایی که فقط فاصله ی صورتشون دو سانت باشه خم شد و زمزمه کرد
'هومم..بیبی باسن من لعنتی نیس
یه لعنتیه پرفکته
و میدونی..من خیلی مشتاقم ببینم یه کیتن کوچولو چجوری میخاد بفاکم بده وقتی الان زیرم گیر افتاده و برای ازادیش دستو پا میزنه..و نیشخندش با دیدن لویی که سعی میکرد پاهاشو تکون بده بیشتر شد و به پسر چشم ابی خیره موند
'این ترفند قدیمی شده گربه کوچولو
"لویی دندون هاشو روی هم سابید و بلند تر غرید
شان از اذیت کردنش لذت میبرد
اما لویی میدونست بعدش قراره کلی بهش التماس کنه تا قهر نکنه
' و یچیز دیگه
تو واقعا برای تاپ بودن زیادی باتپی تاملینسون"اوه واقعاا؟
کسی اینو میگه که خودش یه امگای فاکیه ؟؟
اوه مندز ببخشید که اینو میگم ولی خودتم قراره توسط یه الفا بفاک بری و شکمت پر از پاپی بشه..
شان بلند خندید و به نگا کردن به پسر چشم ابی ادامه دادوقتی لویی دست از تقلا برداشت
دست هاشو ول کرد و از روش بلند شد و کنارش جا گرفت'زود باش کیتن خوابالو
باید بجنبی وگرنه دیر میرسیم به افتتاحیه
"میدونی چیه مندزز؟ فااک یووووو
و انگشت میدل فینگرشو سمت پسر مو مشکی گرفت
'منم دوست دارم بیبی بوی
شان سعی کرد به حرص خوردن دوستش نخنده تا بیشتر از این عصبیش نکنه
'پایین منتظرتملویی بالشتش رو سمتش پرت کرد اما زود جا خالی داد و از در بیرون رفت
"با غر غر از زیر پتوی گرمو نرمش بیرون اومد و به سمت سرویس گوشه ی اتاق رفتبعد از انجام کارش و مسواک به سمت کمد رفت ولباس هایی که از قبل اماده کرده بود رو روی تخت پرت کرد و مشغول اماده شدن شد
....
جلوی ایینه ایستاد و موهاش رو حالت داد
برای اخرین بار خودشو انالیز کرد
هودی که تنش بود باعث پرنگ شدن لبخندش میشد
جین مشکی تنگی که پوشیده بود پاهاش رو خیلی خوش فرم نشون میداد و همچنین ال استار های همیشگیش
درسته
لویی با اونا لویی بود
چشمکی به خودش توی ایینه قدی زد و
بلاخره از دید زدن خودش توی ایینه دل کند
با برداشتن کول پشتیش به سمت را پله ها رفت
وارد اشپزخونه شد
و با
دیدن صبحانه ی امادش با خوشحال به سمت میز رفت
اما فقط یه کوکی و لیوان شیرش رو برداشت و با عجله شروع به خوردن کرد
با دیدن مادرش که به سمتش قدم برمیداشت لبخند زد"صب بخیر مام
& صب بخیر پسرمبا اخم به پسرش که بجز کوکی چیزی نخورده بود خیره شد
&لویی ویلیام تاملینسون تو باید صبونتو کامل تموم کنی
اما لویی همجنان با لبخند همیشگیش به مادرش خیره بود
اوه
درسته
لویی پسر شیطون خانواده ی تاملینسون ها بود
پدرش تروی و مادرش جوانا تاملینسون رئیس بزرگترین شرکت صنعت معماری بودن..& لویی شنیدی چی گفتم؟
"بله مام اما باید برم چون دیرم شده
و سریع گونه مادرش رو بوسید و با خنده از اشپزخونه خارج شد و فرصتی
جوانا نداد تا نصیحتش کنه و به سمت در خروجی رفت
با دیدن ماشین شان سریع سوار شد
و ما بینش برای مادرش که از پشت پنجره ی نسبتا بزرگ پذیرایی دست تکون داد'هیجان زده نیستی؟
"هستمم مندز
بزن بریممم
شان با خنده سری از تاسف برای دوست کوچولوش تکون داد و ماشین رو روشن کرد و به سمت دانشگاه روند..~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
🖤~
ووت و کامنت♡
YOU ARE READING
𝐵𝐿𝑈𝐸 𝑊𝑂𝐿𝐹
Werewolf𝐵𝐿𝑈𝐸 𝑊𝑂𝐿𝐹 ما امگامونو پیدا کردیم اما..اما..اون یه گرگ ابیه ... 💚💙 𝐜𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞 : 𝐥𝐚𝐫𝐫𝐲 (𝐭𝐫𝐢𝐩𝐥𝐞𝐬𝐭 /𝐥𝐨𝐮𝐢𝐬) (𝐳𝐚𝐲𝐧/𝐫𝐨𝐝𝐠𝐞𝐫/𝐥𝐢𝐚𝐦)_(𝐬𝐡𝐚𝐰𝐧/𝐧𝐢𝐚𝐥𝐥) 𝐠𝐞𝐧𝐫𝐞 : 𝐫𝐨𝐦𝐞𝐧𝐬 . 𝐨𝐦𝐞𝐠𝐚𝐯𝐞𝐫𝐬 . 𝐬𝐦𝐮𝐭...