Part 14

97 16 5
                                    

💛

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

°با دور شدن مالیکا و رفتن تریپلت تصمیم گرفت صحبتی با پدرش داشته باشه
ثانیه ای بعد کنار پدرش بود

°نمیخوای دست از دید زدن سالن خالی برداریو یکم بهم توجه کنی پدر؟
=اوه لاو تو همین الانشم تمام توجه من رو برای خودت داری
°اما تو مدام‌ به گوشه ی سالن خیره شدی

کلاوس با شنیدن لحن کلافه ی دخترش لبخندی زدو نگاهش رو بهش دوخت

=خب؟
°عام من امروز دوستای جدیدی پیدا کردم و باید بگم..گاد..اونا پرفکتن
حتی برادر راجر برای حضورشون تو جشن امشب درخواست کرد
فکر کنم بهتره برای شام به خونه دعوتشون کنیم
=اوه این عالیه دارلینگ
نیشخندی زد
=منم دوست دارم دوست های جدیدت رو ملاقات کنم و البته نمیتونم برای لحظه ای که خون شیرینشون رو از
از تنشون بیرون میکشم صبر کنم
°میدونی که نباید اونارو به عنوان شامت درنظر بگیری
دفعه های قبلی رو فراموش نکردم پدر

=لبخندی زد
°و یچیز دیگه
اونا امگان و من باید به عنوان دوست الفاشون ازشون محافظت کنم
یادته پدر؟
این حرفی بود که نیکلاوس مایکلسون بزرگ بهم‌ زد
و با تقلید از صدای پدرش شروع به صحبت کردن‌ کرد
°تو یک الفایی و محافظت از خانواده و دوست در اولویت توعه
پس اولیوتت رو همیشه بخاطر داشته باش هوپ مایکلسون
و کلاوس در حالی که اروم میخندید با چشم های کهربایی درخشانش دختر جوان رو به روش رو تحسین کرد
هوپ زیادی باهوش بود
البته‌ که اون یه ومپایر و ..یه الفای قدرتمند بود

.....

با حس گرمی و تشنگی زیاد چشم های خوابالودش رو باز کرد و به اطرافش نگاهی انداخت و با به یاد اوردن همه چی با هول به سمت موبایلش خیز برداشت و با دیدن ساعت و اینکه هنوز تایمی برای استراحتشون مونده بود نفس اسوده ای کشید
کاملا تشنگیش رو فراموش کرده بود
به سمت دو قل دیگه برگشت و با دیدنشون‌که بهم‌ گره خورده بودن
خنده‌ ی ریزی کرد و به سمت سرویس گوشه ی اتاق رفت تا ابی به دست و صورتش بزنه
بعد از صاف کردن  کتش با شنیدن صدای مارسل لبخندی زد
^هز؟
_بله مارسی؟
^هنوز وقت داریم؟
_یپ
هنوز یکم وقت برای استراحت دارید پس فعلا بخواب مارسی
من باید برم به چنتا کار رسیدگی کنم
میبینمت مارسی

و بعد از بوسه ی کوتاهی از اتاق خارج شد
به سمت سالن رفت
و نایلی رو دید که مشغول صحبت با دستیارش بود
اما تشنگیش باعث شد تغییر مسیر بده و به سمت میز نوشیدنی ها بره...

.....

لیامی که هنوز مشغول صحبت با نایل بود با ضربه دست هری به شونش به سمتش چرخید

×اقای استایلز؟
چیزی شده؟
_اوه لی راحت باش و هری صدام کن  و خب اره میخام ترو با یکی اشنا کنم
معذرت میخام نایل اما دستیارت رو برای چند دقیقه قرض میگیرم
و بعد از چشمکی که به نایل زد دستش رو پشت کمر امگا گذاشت و اون رو به سمت سالن راهنمایی کرد

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

خب من قرار بود بهتون عیدی بدم
سه تا پارت جدید اپ شد
و این پارتم به عنوان عیدی میدم بهتون💛

🖤~

𝐵𝐿𝑈𝐸 𝑊𝑂𝐿𝐹Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang