part 6

63 20 1
                                    

اهم
دلام
اسمون چقد قشنگه
منم اومدم بعد چند وقت پارت بزارم
وای
متاسفم؛)
خیلی دیر دیر اپ میکنم
ولی چه کنم
هعی
بگذریم برید لیذت ببرید

❤💙

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

+ با کشیدن اخرین خط
مدادش رو گوشه ی میز برگردوند
و با لبخند بزرگی به طرح جدیدش خیره شد
بلاخره تونسته بود نقشه ی یکی از بزرگترین برج ها رو تموم کنه
نفس عمیقی کشید و با خستگی چشماش رو بست
ساعت ها بود که پشت میز نشسته بود
پس بلند شد و به بدن خشک شدش کشو قوسی داد
و وقتی در با شدت باز شد شوک و ترس همزمان باهم به سمتش حجوم آوردن
با نگرانی و تعجب سریع برگشت و با پسر چشم آبی که بخاطر بی نفسی رنگ صورتش به کل پریده بود مواجه شد

+نایلللل
×لیااام..
نایل بین نفس نفس زدن هاش گفت...
+ وقتی بعد چند دقیقه تنفس اروم تر شد
سرش رو بالا اورد و با تعجب به پسر خشک شده ی رو به روش خیره شد

× اوه پین حالت خوبه؟
+ خوب بود البته تا قبل اینکه تو بدون در زدن وارد اتاقم بشی نایلر
نایل با خنده و خجالت دستی پشت گردنش کشید

× معذرت میخوام پینو ولی باید خبر مهمی رو بهت بدم
+ خیلی خب اگه دوباره سکتم نمیدی بگو ... اون خبر مهم چیه
× لیام میدونی که اینجا دانشگاه بزرگیه و تو
تو زمینه ی معماری عالی هستی
و نظر تریپلت ها رو جلب کردی و اونا ازم خواستن که نزارم تو از اینجا بری چون استعداد خاصی تو این زمینه داری و اینکه میتونی در کنار من تدریست رو شروع کنی

لیام با تعجب به نایلی که با جدیت بهش خیره شده بود نگاه کرد

+اما..ام..
نایل به ارومی خندید
به سمت لیام رفت و روبه روش قرار گرفت و دست هاشو رو روی شونه های
اون امگا گذاشت و با جدیت به چشم هاش شکلاتیش خیره شد..
× کامان بیبی پو 
تو لیام جیمز پینی.. کسی که اگر نبود شاید این زمین تا الان فروخته شده بود و این دانشگاه اصلا وجود خارجی نداشت
ببین تدی هیچکس تا حالا نتونسته مثل تو نظر تریپلت رو جذب کنه
و از الان تو راه برگشتی نداری پس فقط به سمت جلو حرکت کن و خود واقعیت باش

و بعد چشمکی زد و به سمت در خروجی رفت و از اتاق خارج شد و لیام متعجب رو تنها گذاشت...

....

با توجه به دردی که داشت اون الفای زورگو مجبورش کرده بود تا به افتتاحیه بیاد و
البته‌ که راجر ساکت نمیموند و قطعا کار الفاش رو بی جواب نمیزاشت
با پوشیدن شلوار زاپ دار و کت لی نگاهی به خودش داخل ایینه انداخت و نیشخندی زد
اروم و با احتیاط از پله ها به طبقه ی پایین رفت و بی توجه به الفایی که با اخم
از پشت میز انالیزش میکرد به سمت اشپزخونه قدم برداشت و با خم کردن خودش روی میز و برداشتن تست شکلاتی سعی کرد باسنش رو که با شلواری که زاپ هاش تا مچ پاش میرسید پوشیده شده بود رو به نمایش بزاره
خب اره
اون راجر بود
یه پسر شیطون و صد البته غیر قابل پیش بینی

-عوضش کن
:هوم؟
- میدونی که خوشم نمیاد حرفمو دوبار تکرار
کنم بیبی پس زود باش

اما راجر باز هم با بی توجهیش جواب مرد رو داد
و بعد از خوردن تست و ابمیوش
اروم به سمت در خروجی قدم برداشت و لنگ زدنش از چشم های تیز مالیک بزرگ دور نموند و باعث نیشخند مرد شد
با خارج شدنش
سمت ماشین رفت و با تکیه دادن به کاپوت ماشین منتظر موند
زین خنده ی ارومی گرد
و به سمت اتاقش رفت و با باز کردن کشو ی مورد نظرش کالکشن ساعت ها با برند های مختلف نمایان شد
با انتخاب یکی از ساعت های رولکس
همون طور که به سمت تخت میرفت دور مچش بست
با صاف کردن کتش و راضی از استایلش پوزخند همیشگیش رو زد و به سمت بیرون پا تند کرد
با دیدن راجر که با اخم ریز به زمین خیره شده نتونست جلوی خودشو بگیره و لبخند کوچیکی زد
سوار ماشین شدند اما سکوت راجر براش عجیب بود
پسر تخسش امروز زیادی ساکت بود و این فقط یه معنی میتونست داشته باشه
اینکه قطعا روز خوبی رو در پیش ندارن

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

🖤~

𝐵𝐿𝑈𝐸 𝑊𝑂𝐿𝐹Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora