Part 7

46 16 1
                                    


حالا لالای لالای حالالای لای😎
لذت ببرید
💛💚

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

: در طول راه نگاهش رو از پنجره به بیرون دوخته بود
اما توجهی به منظره ی رو به روش نداشت
تو فکر بود
غرق گذشته ی نچندان دورشون
اما تلخیش هنوزم احساس میشد
ناگهان با توقف ماشین
از فکر بیرون اومد و به دروازه ی بزرگ رو به روش که نشون از بسته بودن دانشگاه میداد با چشم های گرد خیره شد
-زین با چند بار به صدا دراوردن بوق ماشین به نگهبان فهموند که درو باز کنه
با کنار رفتن دروازه
ماشین رو وارد محوطه ی سر سبز و بزرگ دانشگاه کرد و بعد پارک‌ کردن پیاده  شد
: راجر با لبخند از ماشین بیرون پرید اما با تیر کشیدن کمرش صورتش از درد جمع شد
نفس عمیقی کشید و با چشم هاش به دنبال الفای فرفری گشت
با کمی چرخوندن چشم هاش به اطراف
به دنبال فرد مورد نظرش
با دیدنش که به دیوار ساختمان دانشگاه تکیه داده و با اخم کام های عمیقی از سیگار بین انگشت هاش میگرفت
با وجود دردی که داشت لبخند شیطانی زد  و به سمتش رفت اما با لنگ‌ زدنش کمی خجالت زده شد اما باز هم متوقف نشد
با رسیدن به اون فرد خودش رو در اغوشش پرت کرد

:ادیییی
_اوه هی لاو
حالت چطوره
ببینم زین کجاست؟؟
بهتره توضیح خوبی برای دیر اومدنتون داشته باشه
وگرنه دندوناشو خورد میکنم
-اوه مرد تند نرو
ما فقط باید یکارایی رو انجام میدادیم مگه نه بیبی؟

و با نیشخند به راجر خیره شد که چطور سرش رو با خجالت پایین می انداخت

_ادوارد تکخنده ای کرد و به لاوبایتای پرنگی که تقریبا کل گردن راجر رو پوشونده بود خیره شد
و با تموم شدن سیگارش اون رو زمین انداخت و زیر پاش خاموشش کرد

*اوه ببینید کیا افتخار دادن تا بیان
و نمایشی تعظیمی کرد و خندید

راجر که بدجور کرمش گرفته بود اینبار خودش رو تو بغل قل کوچیکتر انداخت و با لحن لوس و لوندی شروع کرد به تعریف کردن از استایلش
و البته که هری سعی میکرد به صدای گرفتش و لنگ‌ زدن تابلوش نخنده
کاملا متوجه تاخیرشون شده بود
و تلاش برای اینکه از زیر نگا کشنده ی زین فرار کنه
همه خیلی خوب میدونستن که زین چقدر روی توله الفای کوچولوش حساسه

....

مارسل و نایل هم بعد از تایم کوتاهی پیششون اومدن و همگی‌کنار هم توی سالن نشستن و البته که راجر کاملا چسبیده به ادوارد نشسته بود و تمام تلاشش رو میکرد تا حرص الفاش رو دربیاره و انتقام رینگ دردناک و بدبختش و گلوش رو بگیره
سرشو روی شونه ی الفای فرفری گذاشته بود و هر از گاهی زمزمه های کوتاهی میکرد  و میخندید و موهای بلندش رو نوازش میکرد
و زین تمام مدت سعی میکرد خودش رو اروم‌ نگه داره
میدونست اگر گرگش کنترلش رو بدست بگیره اتفاقات بدی میوفته
با توجه به گذشته ی تخمی که داشتن ممکن بود تولش دوباره اسیب ببینه
با ضربه ای که به شونش خورد به طرف مارسل برگشت

^هی برو په بلایی سر اون‌ کیتن‌ اوردی که داره با تمام توانش رو مخت سواری میکنه

با یاد اوری دیشب نیشخند بزرگی روی لب هاش نشست و سری تکون داد

-میدونی مارسل بیا راجبش حرف نزنیم هوم؟

^ مارسی که ته ماجرا رو رفته بود با خنده عینکش رو بالا داد و به صحبت های مدیر دانشگاه گوش سپرد

و همچنان ادواردی که سعی میکرد نفس های عمیق بکشه و تمام حواسش رو به پاپیه توی بغلش بده و به حرفای اون مرد میانسال توجه نکنه چون میدونست اگر اهمیت بده اتفاق خوبی نمیوفته
با حس دستی که به نرمی پوستش رو نوازش میکرد به از  افکارش بیرون اومد و به میتش نگا کرد و لبخندی کوچیکی زد
هری همیشه ارومش میکرد
اون الفای تخسه کوچولو

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

🖤~

𝐵𝐿𝑈𝐸 𝑊𝑂𝐿𝐹حيث تعيش القصص. اكتشف الآن