Part 2

100 21 4
                                    


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

*جلوی ایینه ایستاد و دستی به کت مشکیش کشید
برگشت و با دیدن مارسل که داشت خواب هفت پادشاه رو میدید و طبق عادتش بالشت کنارش رو بغل کرده بود
لبخند زد
موهاش برخلاف دو قل دیگه کوتاه بود و کمی‌ بخاطر کج بودن سرش روی صورتش ریخته بود و اخمی که بین ابرو هاش بود جذاب‌ترش میکرد
کمی که گذشت حوصلش سر رفته بود
نگاهی به ساعت انداخت و با فهمیدم تایم کمی که براشون مونده
چشماش گرد شد
با دیدن پیامی که از طرف اد بود و گفته بود تا بیست دیقه ی دیگه پایین باشن چشم های چهارتا شد
آب دهنشو قورت داد
خوب میدونست که ادوارد از انتظار زیاد بدش میاد و صبر زیادی نداره
و همینطور هم میدونست که بیدار کردن قل دیگش چقد زمان میبره پس
کمی چشم هاش رو دور اتاق چرخوند و با دیدن صلاح مخصوصش نیشخندی زد

^با حس اون چیز مزاحمی که دماغشو قلقلک میداد اخمی کرد و سعی کرد با دستش اون مزاحم رو کنار بزنه و خب
موفق شد
چشماش دوباره داشت گرم میشد که باز هم اون چیز مزاحم رو حس کرد اما اینبار روی گوشش
با عصبانیت چشمشو باز کرد
اما با دیدن هری که ریز میخندید نگاه خشمگینش نرم شد و لبخند کوچیکی زد

^ آه.. میدونی که روش های بهتری هم برای بیدار کردنم وجود داره

*اما من این روشو به همشون ترجیح میدم
و پری که تو دستش بود رو تکون داد
* اما.. هنوزم نمیفهمم
چجوری با لباس میخوابی مارسی ..

مارسل با فهمیدن قصد هری که داشت بحث و عوض می‌کرد آروم خندید
^ هرولد همه مثل تو عادت ندارن لخت بخوابن و فکر نکن متوجه قصدت نشدم
*پوفی کشید

مارسل سمت میز نیم خیز شد و عینکش رو برداشت
اما قبل اینکه به سمت چشماش ببره با دستش چشماشو ماساژ داد
هری بلند شد و روبه روی مارسل ایستاد

*چطوره؟

مارسل لبخندی زد

^خوشگل شدی بیب

هری با لوندی لب پایینشو گاز گرفتو چشمکی به مارسل زد اما
با دیدن مارسل که دوباره دراز کشیده و خوابیده اخمی کردو دندون هاش رو روی هم سابید

*این همه براش عشوه میام بعد اون میگیره و می‌خوابه مردک فاکر
همینطور زیر لب هزارتا بدو بیرا بار مارسل میکرد
اروم‌ به سمتش رفت و لباس رو کنار زد
پر رو روی شکمش کشید و با پریدن و نشستن مارسل لبخند پیروزمندانه ای زد
اما قبل اینکه گیر مارسل بیوفته دویید و با خنده از اتاق خارج شد
اما قبلش بلند کلمه ی حقته رو تو صورت مرد خوابالود کوبوند

....

چشماش بین نقشه و منظره ی روبه روش در گردش بود
استرس تمام وجودشو گرفته بود
همیشه همینطور بود
تا تایید مشتری رو نمیدید اروم نمیشد
بارها و بارها انجامش داده بود همیشه هم ازش راضی بودن و بهش افتخار میکردن اما خب استرس و دیدن رضایت بقیه شده بود عادتش
همچنان در حال محاسبه ی اعداد مختلف روی نقشه و تو دنیای خودش غرق بود اما با صدای رئیسش به زمان حال برگشت

×از زمین به لیام؟
از زمین به لیام.. صدامو میشنوی؟؟
+بله اقای هوران؟
×میدونی که از این کلمه بدم میاد و باز هم تکرارش میکنی ..
و اخم کرد

لیام اهی کشید

+ببخشید نایل
×حالا شد .
×تو خوبی ؟
+من فقط ..استرس دارم
×هی هی هی اروم باش . لیام من مطمئنم اونا خوششون میاد و باید بگم اینجا فوق العاده شده

و با لبخند به اون منظره ی زیبا و
باشکوه خیره شد
اون تمام این سال ها رو صرف ساخت معماری این دانشگاه کرده بود و بلاخره به لطف کاراموزش کارش به اتمام رسیده بود

+اما نایل اونا ادم های معمولی نیستن اونا پسرای رابین استایلز و انه توییست الفا و امگای بزرگ و
رئیس بزرگترین شرکت سرمایه گذاری لندنن
×میدونم لیام و ما دوستای صمیمی هستیم

لیام‌ با شنیدن جواب نایل با دهانی باز و چشمای گرد و ابرو هایی که از تعجب بالا پریده بودن بهش خیره شد و نایل با دیدن قیافه ی متعجب و صد البته کیوتش به خنده افتاد

بعد از ساعت ها توضیح و مرور خاطرات بامزش با استایلز ها لیام‌ اروم گرفته بود

با فهمیدن و شناخت کوچیکی که از پسرا پیدا کرده بود باعث شده بود استرسش کاهش پیدا کنه و لبخند همیشگیش به روی لب هاش بیاد

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

🖤~
ووت و کامنت؟

𝐵𝐿𝑈𝐸 𝑊𝑂𝐿𝐹Where stories live. Discover now