part10

54 6 4
                                    


-آچا کره بادوم زمینی؟

همنجور که از پله ها میومد پایین با همون تُن صدای بلند گفت

+نه نمیخوام جینی.
تخم مرغ داری؟
-من تخم مرغ ندارم ولی یخچال تخم مرغ داره !
+یااا ...

با چپونده شدن یه توت فرنگی تو دهنش با چشایع درشت نگاه جین کرد
گرد کرد از تو اشپز خونه اومد بیرون همنجور که میرفت به سمت حال جواب جینو داد

-غر نزن بچه !
شب لباس چی میخواهی بپوشی؟
+نمیدونم اتفاقا میخواستم برم مخ چیمو بخورم ببرتم پاساژ با پول خودش

بعد از زدن حرفش ریز خندیدو از دور دوید سمت جیمین خواست بپره رو کولش که یکی از پشت گرفتش
برگشت عقبو نگاه کرد که ...با چهره خشمگین ته ته اش رو به رو شد

+خو دلم براش تنگ شده بود!

چشاشو اندازه گربه شرک کرد خواست ..

-منو نمیتونی خر کنی بچه .بعدم تو دیشب دیدیش
+یااا اپا نمیخوام خرت کنم که !
-نه بیا خرم کن بیا !
بچه بزرگ کردم
هعیی

جیمین جنیو از ته گرفت رو لپاش دوتا بوسه گنده زد

-چیشده دلت برام تنگ شده؟
+اچایی لباس نداره شب عروسی خالشه .

دوتا انگشت اشارشو به هم وصل کرد و با موهایی که ریخته بود تو صورتش داشت با چشماییه گوربه شرکی نگاه موچیی میکرد .
ته با دیدن کوک به سمتش رفت رو لباش بوسه ای گذاشتو به سمت جین رفت

-کی میخواهی بری نارنجی؟
+هر چی زود تر بهتر تازه رزی هم هست!
-جنیییی

با غر غر نالیدو تو گردن دختر تو بغلش فوت ناراضی کرد
اچا تو گلو خندید دست جیم و گرفت به سمت اشپز خونه رفت
هم خودش هم نینیه تو شمکش گشنشون بود
در نظر داشت به بقیه خانوادش متفاوت بگه که نینی داره و قرار تو خونه به این بزرگی صدایه بچه بپیچه !

.
.
.
.
.
.
.

+بریم اونجا

با ناخونایه کیوتش مغازه ای رو نشون جیمین داد ..

-رزی الا-..

با کشونده شدنش توسط جنی حرفشو نصفه ول کرد

+بهش گفتم کجا میریم .

وارد مغازه که شدن جیمین از کیوتی مغازه نی نی شاپ دهنش باز مونده بود .
جنی خیلی نامحسوس کوچولوشو ناز کردو رفت سمت وسایلا .
یه دونه کفش گوگولی ورداشت برگشت سمت جیمین
فروشنده خوب تونسته بود برایه اچا وقت بخره .
اروم سمت چیم رفت .

+اوپاا نظرت دربارش چیه ؟

بایه لبخند کیوت نگاه جیمین کرد و با دستش به رزی علامت داد بیاد سمتشون .

-واوو خیلی ناناسه ولی خوب تو کفش نوزاد میخواهی چیکار ؟
×فکر کنم یه کمکی بهتون بکنم !
اقایه پارک بعضی از خانوما اینجوری به شوهرشون میگن که باردارن .

رزی با دهن باز نگاهی به جنی انداخت
و قطعا نمیخواهید جیمینو درحالی که چشاش داره از کاسه چشش میزنه بیرون ببینید

-وایی نه تو.. تو.. حامله ای؟؟

رزی همنجور که دستاشو تو هوا تکون میداد پرسید و جنی که تا اون لحظه سرش پایین بود دوتا دستشو رو شکمه کمی برامدش گذاشتو با لبخند به قلبی که درست کرده بود نگاه کرد

+سوپرایززز۱:

_________

به جون خودم دفعه بعد بیشتر مینویسم
ووت یادتون نره !
مرسی که میخونید.
بای بای 👻
(اینو هم بگم ..متاسفم ولی پارت چک نشده !)




《{glass eye}Jenlisa<کوکوی_جنلیسا>》Where stories live. Discover now