part 11

71 10 11
                                    


بعد از ذوق مرگ شدن جیمین و رزی با همون یه دونه کفش از مغازه اومدن بیرون .

تغریبا تا عصر تویه پاساژا داشتن میگشتن که یه لباس شب مشکی چشایه جنی رو گرفت از اون ور رزی مهو لباس قرمز کوتاهی شده بود که به زیبایی سنگ هایه قرمز و روش دوخته بودن .

سه تایی باهم وارد مغازه شدن .
مغازه خیلی بزرگی نبود ولی لباسایه قشنگی رو داشت .

با نشون دادن لباس به فروشنده سمت اتاق پرو رفت همزمان با رزی بیرون اومد و جیمینی بود که از زیباییه خانم هایه خونه به وجد اومده بود بعد از سر به سر گذاشتن اون دو که امشب شماره میخواهن از زیره مشتو لگدایه رزی فرار کردو با اجبار پول هر دو لباس رو داد .

بعد از پر داخت هزینه ستاشون برایه خونه رفتن خوشحال بودن .

-جیم صداشو زیاد کن

رز با داد بلنی گفتو جیمین صدایه اهنگو بیشتر کرد
چهارتا شیشه پایین بودنو همونجور که باد تویه فضایه ماشین میچرخید صدایه اهنگ رو هم اهمراه خود بیرون میبرد .

جنی به حرکات دوستش خندید و با ذوق نگاه جیمین کرد .

+اولا اینکه مرسی !دوما شب میایی دیگه ؟
-کجا عروسی خاله؟

+هوم !اوپا میایی دیگه ؟
-اینجور که جین میگفت بعد عروسی میخواهد مهمونی بگیره همشون رو دعوت کنه ..و خوب من امشب نیستم عمرم .

+چیم چیم بیا دیگه !
-عمرم باید با هوپ و یونگ برم کمپانی انگار یه فلش گم شده باید یه ترک رو دوباره بخونیم .

جنی وقتی دید نمیتونه هیونگِ موچی نماش رو راضی کنه عقب کشید .
چند مین بعد ماشین جلویه در وردیه عمارت وایساد .

خانم ها از ماشین پیاده شدن اون اقایه محترم که کسی نبود جز پارک شی با دستش به بادیگارد ها علامت داد که پاکت هارو داخل ببرن .

دخترا با دست تکون دادن خدافظی کردن و بادیگارد ها سریع سعی در خالی شدن ماشینِ جناب پارک شدن .

.
.
.
.

-خانم مانوبان! کسی باهتون تماس گرفته و شخصا میگه گوشی رو بدم به خودتون .

لیسا دستشو به طرف منشی گرفت و اون خیلی زود تلفن رو تویه دستش گذاشت .

-بفرمایید؟
+لیسا!هنوز شرکتی؟زنیکه مگه نمیایی .؟
-اوه بیب تویی .مگه ساعت چنده ؟.
+خسته نباشی خانم ساعت هفته تا نیم ساعت دیگه اینجاییا!
-اوکی بیب جوش نیار شکوفه گیلاسم برا اون جوجه فندقی خوب نیست .

بعد با خنده خدافظی کردو قطع کرد .

-خانم یو بقیه کارا باشه فردا به احتمال زیاد خانم کیم خودش میاد.

با سر تکون دادن از منشی گذشتو خودشو به ماشین رسوند
راه نیم ساعته رو تو ربع ساعت رفت .

وقتی رسید دید اچا دوباره درگیره بستن گردنبنشه
پاکتو رو دراور گذاشت و زیر گوش جنی رو بوسید.

-های بیب
+های چاگی !

-بیب این نه !
+پس چی؟

لیسا دست کرد تو پاکت گردنبند بولگاری رو برداشت با نگین ها و یاقوت هایه سبز دور گردن جنی انداخت .

گردن بند با لباس و اریش جنی هارمونیه قشنگی میساخت .
بعد از تموم شدن کارش بوسه ای مهمون لباش کردو گفت

-راستی جیسو رزی شب نمیان !
+چرااااا؟

جنی که انگار صد دفاعیش فرو ریخته بود با ناله گفتو
چشاش اشکی شد .

+حتما میخواهی بگی ددی و پاپا هم نمیان ..وایسا ببینم خودت چی تو که هستی ؟
-دخترکم هم من هستم هم پاپا و ددت گریت چیه ؟
+هیچی همش مال اون فسقلیه پایینه !

لیسا که انگار تازه چشمش به لباس جنی افتاده بود با بهت به همسره زیباش نگاه کرد .

چشمایه درشت جنی از همیشه زیبا تر بودن اون خط چشم نازک و اون لبایه باریک ولی پر خیلی زیبا بود ‌.

ترقوه هایی که با زیبایی زیر گردن بندش بودن و برق میزدن .

سینه هایه درشتش که تویه یقه ماهیه لباسش از همیشه بزرگ تر نشون داده میشدن .

اون پرهایه رویه پارچه ترکیب قشنگی با پوست سفیدش داشت .

اون سنگایی که با ظرافت برش خورده بودن و رویه لباس دوخته شده بودن یا اون دست کشایه توری رویه انگشتایه کشیدش .

اون حالت دامن لخت از مخمل و ساتن و حریرش .
و در اخر اون نیم تاجی که خیلی قشنگ تویه موهایه موج داره مشکیه جنی مخفی شده بود .

دختر رو به روش انسان بود ؟
نه .
قطعا نه .
اون همه زیبایی زیادی بودن .
به خدا که زیادی بودن .

دهنشو انگاره ماهیی باز و بسته کرد .
بعد از تلاش فراوان بالاخره تونست کلامی حرف بزنه .

-تو بیشتر از هرچیزی زیابی قلبم .

بوسه ای رویه پیشونیه معشوقش گذاشت و سمت تخت رفت تا کت و شلوار مشکیه خودش رو بپوشه .

لیسا به خودش میگفت زیباس ولی خودش رو تویه این لباس دیدیه بود؟

پاهایه کشیدش داخل اون شلوار لعنتی یا اون بالاتنه فاکیش تویه اون کت کوتاه یا مو هایه بلندش که با کلیپس رویه سرش فیکس شده بود.
و اون‌گردنبند ظریف .

جنی سوتی زدو با چند قدم خودشو تو بغل لیسا انداخت .
لیسا در حالی که ساعتش رو میبست جنی رو در اغوشش گرفت خواستن درو باز کنن که رزی با استرسوارد اتاق شد .

-گوش بدید《اولین و معم ترین خبری که کمپانیه وای جی تایید کرده. درباره خدکشیه جنی کیم تویه استخره خونه خودش بوده .
برایه تمام فنا صمیمانه متاسفیم 》این .. این ..این عوضی میخواهد چیکار کنه ؟

حرف زدن جنی و لیسا هم زمان شد با داد نامجون که
میگفت عمارتو ترک کن .

......

اوه سلام ..
چه خبر ؟
خوبید ؟
میدونستید پارت بعدپارت اخره ؟
ولی بیایید دعا کنید در تصمیم انی جنی یا لیسا رو نکشم .اره اره ..
خلاصه که ووت یادتون نره ها!!
بای باییی

《{glass eye}Jenlisa<کوکوی_جنلیسا>》Donde viven las historias. Descúbrelo ahora