𝗣𝗮𝗿𝘁 1

953 121 23
                                    

گرما کلافه‌ش کرده بود، کلاهشو جلوتر کشید و دوباره راه افتاد.
همونطور که پا میزد و به دور و بر نگاه میکرد چشمش به جسم مچاله‌شده‌ای گوشه‌ی خیابون افتاد.

سعی کرد توجه نکنه و شونه‌ای بالا انداخت، اما یکم بعد ایستاد و برعکسِ مسیر قبلیش پیاده راه افتاد. لعنتی به وجدانش فرستاد.

"این چرا این‌شکلی بود؟"
از سرش این جمله گذشت و خیره به پسر عجیب و غریبِ روبه‌روش شد.

سمت پسر رفت و دستی رو بازوش گذاشت
- هی؟ حالت خوبــ...

صدای گریه‌ی پسرونه‌ی ضعیفش نمیذاشت مغز چانیول درست‌ و حسابی موقعیت رو تجزیه‌ و تحلیل کنه.

اب دهنشو قورت داد و زمزمه کرد - پسرجون حالت خوبه؟؟؟

- میشه بگی چیشده؟ شاید بتونم کمکت کنم.
بازم سکوت.

چانیول از بچگی عجول بود.
با صدای نسبتا بلندی گفت - هی؟ کری؟ نمیشنوی چی میگم؟؟

چشمای خیسِ پسرک ترسیده گرد شدن، اما به ۱۰ ثانیه نکشیده دوباره سرشو پایین انداخت و بازم سکوت کرد.

طاقتِ چان طاق شد؛
"عجب غلطی کردم"ـی زیر لب زمزمه کرد و خواست سوار دوچرخه‌ش شه که بالاخره صدای پسر کوچیکتر ثابت کرد لال نیست.
+ لطفا منو باخودت ببر!

چان بعد از هضم اینکه چی شنیده چشماش ازاین گشادتر نمی‌شد.
- چیکار کنم؟؟

بکهیون ایستاد و سعی کرد ارامش از دست رفته‌ش رو برگردونه.
+ بهم پناه بده، جبران میکنم واسه‌ت.

پسر بزرگتر ناباورانه تک خنده‌ای کرد.
یه‌روز معمولی ساعت هشت و نیم صبح از خواب پاشده بود و شلوارک و تیشرت مشکیشو پوشیده بود و همون مسیری که هرروز با دوچرخه میرفت از سر گرفته بود و از قضا چشمش به گوشه‌ی خیابون خورده بود و این پسر مچاله‌ توی خودشو پیدا کرده بود و طبق حماقت و البته کنجکاوی بهش نزدیک شده بود تا ببینه چه‌مرگشه و حالا ... ازش میخواست بره خونه‌ش؟؟

بکهیون که سکوت پسر بلندتر رو دید سری به طرفین تکون داد + من دزد نیستم، قسم می‌خورم!

چانیول نیم‌نگاهی به سرتاپاش انداخت.
موهای بلوندی که نامرتب رو صورتش ریخته بود، تیشرت گشاد و شلوارک و یه‌جفت دمپایی!

هرجور حساب می‌کرد قبول کردنِ خواسته‌ی این غریبه رسما حماقت محض بود.

بکهیون دست چانیول رو چسبید و باعث گردتر شدن چشمای درشت چان شد.
+ بابام کلی مایه‌داره. قول می‌دم یه‌عالمه جبران کنم، باشه؟

چانیول چینی به ابروهاش داد و با لحن مسخره‌ای گفت - پسرِ بچه‌مایه چرا تو هتل نمی‌خوابه؟

لب و لوچه‌ی پسرک دوباره اویزون شد + چون یهویی شد، فرار کردم و حالا هیچ پولی ندارم.

جدی‌جدی دیگه ظرفیت چانیول پر شده بود، از بکهیون فاصله گرفت - متاسفم. نمی‌تونم هرکسی رو تو خونه‌م راه بدم، خودت یه‌جا برای موندن پیدا کن.

𝗪𝗵𝗶𝘁𝗲 𝗟𝗶𝗲 Where stories live. Discover now