𝗔𝗳𝘁𝗲𝗿 𝗦𝘁𝗼𝗿𝘆

192 33 49
                                    

- محض رضای خدا ندو پارک هیون!
چانیول برای بار هزارم، کلافه گفت و بالاخره اخم میون ابروهاش نشست.

لب و لوچه‌ی پسر 6ساله آویزون شد و معترضانه نالید:
+ اپااا! شکلاتمو که ازم گرفتی، نذاشتی دیشب خونه‌ی دوستم بمونم، الانم که دارم بازی می‌کنم و نمی‌ذاری. می‌خوای یه‌گوشه شبیه مجسمه وایسم؟ من دیگه بزرگ شدم.

به‌طور نامحسوس اخم مرد کم‌رنگ شد. دستاشو رو به پسرک باز کرد و با صدای ارومی گفت:
- بیا این‌جا انقدر حرف نزن.

پسربچه با غرغر پاهاش رو روی زمین کشید و بی‌رغبت خودش رو توی بغل پدرش انداخت.

چانیول روی سر پسرش رو بوسید و محکم‌تر بازوهاش رو دورش حلقه کرد.
- شکلات زیادش واسه‌ت خوب نیست. خونه‌ی دوستت هم نباید شب بمونی چون خطرناکه. این‌جا هم نباید بدوی چون پات گیر می‌کنه به جایی و میوفتی گل نیلوفر من.

+ من یه مَردم اپا! جلوی دوستام بهم بگی گل مسخره‌م می‌کنن.

- خصوصاً جلوی جانگ هایان، ها؟
چانیول پسر رو از خودش کمی فاصله داد و با نیشخند پرسید.

پسربچه چشم‌غره‌ای رفت و خواست چیزی بگه که صدایی زودتر از صدای اون به گوش رسید:
~ چی دارید راجع‌ به دختر من می‌گید پارک؟

- هیونگ!!!
چانیول متعجب گفت و ایستاد.
پسرک هم سریع تعظیم کرد و با نیش باز به دختربچه‌ی کنار ییشینگ و جونمیون خیره شد.

× حال کاکتوس ما چطوره؟

هیون با تعجب انگشت اشاره‌ش رو سمت خودش گرفت و لب زد:
+ من؟

× گفتی نمی‌خوای گل باشی، کاکتوس چطوره؟
جونمیون با خنده گفت و اگه کس دیگه‌ای جلوی هیون بود، صددرصد اخم‌هاش رو توی هم می‌کشید و جوابی می‌داد که هیچ‌وقت یادش نره. اما خب اون هرکس نبود و لعنت بهش... پدر جانگ هایان بود!

لبخند زورکی‌ای زد.
+ کاکتوسم یه گُله. تو خونه توی گلدون نگهش می‌دارن. مگه نه هایان؟

_ نه.
دختر خیلی معمولی به قیافه‌ی وارفته‌ی هیون نگاه کرد و ادامه داد:
_ ببین طبق چیزایی که من خوندم، کاکتوس جزو دسته‌ی گیاه‌های گوشتیه. ممکنه بعضیاشون چندتا گل داشته باشن ولی خب خودشون گل نیستن. مثلاً ما انسانا بعضیامون عینک داریم ولی خودمون که عینک نیستیم.

جونمیون، ییشینگ و چانیول نگاهی به همدیگه کردن و دیگه نتونستن خنده‌شون رو نگه دارن.
هیون با اخم و هایان متعجب به مردهای اطرافش نگاه می‌کرد.
به چی می‌خندیدن؟

پسر چشم‌غره‌ای به پدرش که این مسخره‌بازی رو شروع کرده بود رفت و همون‌طور که با حرص پاهاشو روی زمین می‌کوبید، ازشون دور شد.
هایان هم که از‌ رفتار بقیه گیج شده بود، همزمان که اسم پسرک رو صدا می‌زد، پشت‌سرش دوید.

𝗪𝗵𝗶𝘁𝗲 𝗟𝗶𝗲 Donde viven las historias. Descúbrelo ahora