𝗣𝗮𝗿𝘁 10

241 58 23
                                    

《 پایان فلش‌بک 》

در جلو رو باز کرد و توی ماشین نشست.
- سلام.
ییشینگ با لبخند سمتش برگشت و جوابِ سلامش رو به گرمی داد.
ماشین رو روشن کرد و راه افتاد.
جونمیون با دیدن مسیر ناآشنای روبه‌روش آروم پرسید:
- کجا میریم؟
+ باید برم پیش یکی از دوستام، یه کارِ کوچیک دارم. اشکالی که نداره؟
تند‌تند سری تکون داد - نه‌نه، اصلا.
جانگ لبخندِ چال‌داری به رخش کشید و به روبه‌رو خیره شد.
کمی بعد جلوی خونه‌ای توی محله‌ای که جونمیون کم اونجا سر زده بود، ماشین توقف کرد.
پسر بزرگتر کمربندش رو باز کرد و درِ سمت خودش رو هم همینطور، که انگار چیزی یادش اومد و سمتِ جونمیون برگشت.
+ زود برمیگردم.
جونمیون سری تکون داد و ییشینگ پیاده شد.
دوباره دستی برای جونمیون تکون داد که باعث شد اونم ناخوداگاه دستشو بالا ببره و واسش تکونش بده.

یکم بعد از زدنِ آیفون، در با صدای آرومی باز شد و ییشینگ وارد حیاطِ خونه‌ی چانیول شد.
چانیول با شوق در خونه رو باز کرد و میشه گفت تقریبا به سمتِ تنها دوستش پرواز کرد‌.
×هیونگ!!!
با اشتیاق و ذوقی چاشنیِ صداش اینو گفت و پسر کوتاه‌تر رو تو اغوشش کشید.
ییشینگ خندید و دستی به شونه‌ی دونسنگش کشید.
+ حالت چطوره چانیول؟

~ کی بود چانــ... عه، سلام!
بکهیون فرصتِ جواب دادن به چانیول رو نداد و تو چارچوب در ظاهر شد و اینو گفت.
ییشینگ با ابروهای بالا پریده به بکهیون اشاره کرد‌.
+ معرفی نمیکنی چان؟
چانیول دستی به پشت سرش کشید.
× اوه اره، هیونگ، این بکهیونه. بکهیونا، هیونگم که راجع بهش صحبت کرده بودم.
و با دست به ییشینگ اشاره کرد.

بکهیون سری تکون داد و نزدیک اومد.
~ صحبتتون رو زیاد شنیدم. خوشبختم.
ییشینگ کمی سر خم کرد + منم همین‌طور‌.

درواقع ییشینگ الان شبیه به یه علامت سوالِ متحرک بود.
تو کل این سیزده سالی که با چانیول دوست بود، هرگز جز خودش کسی نتونسته بود در این‌حد به چانیول نزدیک بشه که پاش به خونه‌ش باز بشه.
البته که ییشینگ نمیدونست بکهیون علاوه بر باز شدنِ پاش به اون خونه، اون‌جا موندگار هم شده!

انقدر درگیر احوال‌پرسی شده بود که کلا یادش رفته بود یکی تو ماشین منتظرشه، وقتی یادش اومد که صدای جونمیون از پشت سرش بلند شد‌.
- دکتر جانگ؟
+ اوه!
اینو گفت و برگشت سمتِ پسر.
+ خیلی معطل شدی جونمیونا! معذرت میخوام.

حالا جای چانیول و ییشینگ عوض شده بود و پسرِ قدبلندتر موشکافانه به جونمیونی که بی‌سروصدا و اروم یه گوشه ایستاده بود نگاه میکرد.
جونمیون نگاهشو چرخوند سمت بکهیون و چانیول که یهو با دیدن چشمای اشنایی مبهوت و شوکه به فردِ روبه‌روش خیره موند.
- بکهیون؟؟
~ جونمیون؟

ییشینگ و چانیول نگاهشون بین همدیگه و اون دوتا در گردش بود.
اینجا چه‌خبر بود؟

+ شما همدیگه رو میشناسید؟

𝗪𝗵𝗶𝘁𝗲 𝗟𝗶𝗲 Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin