ییشینگ گفته بود و میدونست قراره گفتههاش چی سرِ چانیول بیاره اما برای بیدار کردنِ آدما، باید به صورتشون سیلی زد.
شدتِ سیلی، به سطحی یا عمیق بودنِ خوابِ طرف بستگی داره و چان به خواب عمیقی فرو رفته بود.
حرفایی که پسرِ بزرگتر به چانیول زده بود، نقش همون سیلی رو بازی میکرد.
آدمی که خوابیده، در جریانِ این نیست که خوابه. پسر کوچیکتر خیلی وقت بود که خوابیده بود و خودش از این موضوع بیخبر بود.
قصد بیدار شدن نداشت، ولی باید بیدار میشد.
خوابیدن خوبه تا زمانیکه روند زندگی رو از دستت درنیاره و دقیقا روند زندگی از دست چانیول در رفته بود.نمیدونست ساعت چنده و هنوزم غرق بود توی دریای افکاری که ساحل نداشتن، فکراش تمومی نداشتن.
با صدای چرخش کلید توی در، حواسش جمع شد.
چانیول برگشته بود خونه.
خودشو به خواب زد، واقعا حتی حوصله و اعصاب حرف زدن باهاشو نداشت، البته که چانیول هم تو حالتی نبود که بتونه باهاش صحبت کنه.یکم بعد صدای شکستن چیزی به گوشش خورد و ترسیده روی تخت نشست.
چهگندی زده بود؟
همچنان خونه توی سکوت فرو رفته بود و بعد از شکستن شیشه دیگه صدایی نیومد.استرس گرفت... باید میرفت ببینه چهبلایی سرش اومده.
ایستاد و اولین کاری که کرد روشن کردن چراغ بود، بعدش درو باز کرد و وارد هال کوچیک خونهی چانیول شد.
کنار لاشهی ظرف شکسته نشسته بود و داشت جمعشون میکرد.
بیاینکه چیزی بگه یا حتی سلام کنه، با اخم غلیظی کنارش نشست و تیکههای بزرگ شیشه رو توی اشغالی انداخت.- معلومه حواست کجاست؟
اینو گفت، اما سر بلند نکرد تا چهرهی داغون پسربزرگتر رو ببینه.+ فقط... فقط خواستم آب بخورم.
با صدای خشدار چانیول سرشو بلند کرد و تازه بوی تند الکل رو بینیش حس کرد.- تو ... مستی؟
مردد پرسید و دست از جمع کردن شیشهها کشید.سری به نشونهی منفی تکون داد.
- چیشده؟ مگه خونهی هیونگت نبودی؟ یا چانیول منو نگاه کن!
یقهش رو گرفت و خواست تکونش بده که انقدر بیحال بود سرش روی شونهی بکهیون افتاد.
تپشای سریعِ قلب و نفسای تند شدهی پسر کوتاهقامت، چیزی نبود که بتونه پنهونشون کنه.
لباشو با زبون تر کرد و سعی کرد چانیول رو از خودش فاصله بده.
لباساش کمی خاکی شده بود.
هیچ ایدهای نداشت که چرا سالم رفت و اینشکلی برگشت." احتمالا با هیونگش نوشیدنی خوردن "
اما چرا برگشته بود خونه؟
اونم نصفهشب؟
چرا لباساش انقدر خاکی شده بود؟- میتونی بلند شی؟
پرسید و نگاه بیحس چانیول غافلگیرش کرد.
عادت نداشت چشمای پرغروری که همیشه اونو از بالا نگاه میکردن رو اینطور خسته و نیمهباز و مهمتر از همه داغون ببینه.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
𝗪𝗵𝗶𝘁𝗲 𝗟𝗶𝗲
Hayran Kurgu[ دروغِ سفید ] "بابتِ عشقی که تجربه کردم ممنونم، بهخاطر سختیهایی که بهت دادم متاسفم و دوستت دارم پارک چانیول." - 𝗙𝗶𝗰 ; 𝗪𝗵𝗶𝘁𝗲 𝗟𝗶𝗲 [𝗖𝗼𝗺𝗽𝗹𝗲𝘁𝗲𝗱] - 𝗚𝗲𝗻𝗿𝗲 ; 𝗥𝗼𝗺𝗮𝗻𝗰𝗲, 𝗔𝗻𝗴𝘀𝘁, 𝗣𝘀𝘆𝗰𝗵𝗼𝗹𝗼𝗴𝘆. - 𝗖𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲 ; 𝗖𝗵...