𝗣𝗮𝗿𝘁 4

287 77 25
                                    

بک خودشو زد به اون راه.
- ها؟ خودت هر هشت ساعت یه‌بار دنبال بهونه‌ای منو پرت کنی بیرون.
چانیول با ابرو اشاره‌ای به وضعیتش کرد + اون برای قبل از چلاقیم بود.
بکهیون خوب منظورشو میفهمید، از وقتی وارد بیمارستان شده بود اگه ۶۰ درصدش بخاطر دلسوزی بود ۴۰ درصدش بخاطر این معامله دو سر برد بود.
و دروغ چرا؟
ازاین وضع کمی هم خوشحال شده بود.
بااین‌حال بازم به روی خودش نیاورد و با گیجی ساختگی‌ای گفت - خب؟ چه ربطی داره؟
+ بیا باهم زندگی کنیم، من بهت جا میدم و تو هم تو کارام کمکم میکنی.

" اگه میدونستی واسه چی از خونه رفتمم همین پیشنهادو میدادی؟؟"

سعی کرد پوزخندشو مخفی کنه، فعلا که این پسر هیچی نمیدونست.
- اونوقت کی قراره پول دربیاره مستر؟
چانیول اهی کشید + خیرسرم مترجم زبانم. واسه هرصفحه‌ترجمه حقوق میگیرم. تنها راهیه که فعلا دارم.

بد به‌نظر نمیرسید‌.
اگه بکهیون قبول نمیکرد چانیول تاخونه هم نمیتونست بره و اگه برعکسش پیش میومد اونوقت بکهیون بود که باید تو خیابون میخوابید.

- باید فکر کنم.

چانیول با چشمای گرد گفت + مگه ازت خواستگاری کردم؟ اصلا نخواستم برو بیرون. بازم از هیونگ پول میگیرم پرستار میگیرم.

نگاه ازش گرفت اما زیرچشمی حواسش بود که بکهیون هول شد - خب .. خب .. تو مگه داداش نداری؟
چانیول که کم‌کم درد داشت سراغش میومد چشماشو بست و زمزمه کرد + اون داداشم نیست.

اون شب و شب بعدش باید بیمارستان میموند و بکهیونم بعنوان همراهش خونه نرفت.

- چانیول شی؟

صدای نامفهومی مثل "هوم" از بین لبای چان خارج شد.

-چرا کتک خوردی؟

زمزمه کرد + چون پنج‌نفر بودن.

بکهیون تو تاریکی به پهلو خوابید و نگاهشو به تختِ بغلی و صاحبش دوخت.
- منظورم این نیست. میگم چرا کتکت زدن؟

+ به‌توربطی نداره.
برخلاف جمله‌ش لحن و صداش اروم بود.
مثل بچه‌ای که اولش قهر میکنه و نمیگه چشه، یکم سکوت کرد و بعد همونطور که به سقف خیره بود خودش به حرف اومد.
+من نامزد داشتم.

بکهیون منتظر اما ساکت بهش خیره موند.

+ قرار بود آپریل پارسال ازدواج کنیم.
مادرش مریض بود و نیاز به عمل داشت اما پول عمل پیوند رو نداشتن. چاره‌ای نبود، اگه ته‌ری خونواده‌م بود پس مادرشم خونواده‌م بود‌‌‌.
از یکی از خرپولای شهر پول هنگفتی گرفتم و قرار شد با سود گنده‌ش بهش پسش بدم.
اون پول قرار بود پس‌اندازمون باشه و یکمشم خرجِ عمل مادر ته‌ری بشه.
کل پول رو زدم به حسابش، بهش پیام دادم و با خوشحالی بهش گفتم هم پول عمل رو واریز کردم هم خونه‌ای که چندوقت بود مدنظرش بود.
جواب نداد‌.
فرداش تماس گرفتم، بازم جواب نداد.
رفتم خونه مشترک اجاره‌ایمون و یه یادداشت پیدا کردم.
[متاسفم، تو تایپ ایده‌آلم نبودی... خدافظ]
همین سه‌جمله.
باورت میشه؟

𝗪𝗵𝗶𝘁𝗲 𝗟𝗶𝗲 Where stories live. Discover now