𝗣𝗮𝗿𝘁 21

303 62 71
                                    

صدای قدم‌هاش رو می‌شنید.
قدم‌هایی که برای برداشتنِ هرکدومشون داشت نهایتِ تلاشش رو می‌کرد.
بیشتر از این صبر نکرد و برگشت و با چهره‌ی داغونش روبه‌رو شد.

- تموم شد؟
بی‌رحمانه پرسید و به پوزخند چانیول توجه‌ای نکرد.
بهش نزدیک‌تر شد.

- بالاخره به‌دستت اوردم پارک چانیول!
گفت و لبخند مسخره‌ای تحویلش داد.

باصدایی که به‌زور درمیومد گفت:
+ خب؟؟ الان می‌خوای چه غلطی کنی؟

یقه‌ی پسر کوتاه‌تر رو اروم کشید و وادارش کرد جلو بیاد.
- برای بقیه‌ش خیلی مشتاقی؟

سکوتش رو که دید ادامه داد:
- پول ندارم؟ دارم!
قدرت ندارم؟ دارم!
دوستت ندارم؟ دارم!
فقط بهم بگو اون چی داره که من ندارم؟

داشت سایدِ ضعیفش رو جلوی کسی که نقطه‌ضعفش بود، نشون می‌داد.
چانیول اما دیگه چیزی برای از دست دادن نداشت.

+ می‌خوام بدونم چون دوسم داشتی این‌ چندسال انقدر عذابم دادی؟

- تو قلبِ منی و آدما باید گاهی افسارِ قلبشون رو بکشن چانیول. رام نمی‌شدی. می‌شدی؟ اولین‌روزی که اومدی و چشمم بهت خورد یادته؟ گفتم مال من شو و کلِ زندگیم مال تو! تو چیکار کردی؟ به همون ذره قناعت کردی و گفتی این‌کاره نیستی. حالا چی‌شده که این‌کاره شدی چانیولا؟

پسر کوتاه‌تر، نگاهش رو دزدید.
روزی که به وو گفته بود آدمش نیست، فکرش رو نمی‌کرد یه‌زمانی برسه که خودش دل به یه پسر ببنده.
حالا اون زمان رسیده بود و به‌خاطر همون پسر، حتی حاضر شده بود کاری رو بکنه که این‌سال‌ها ازش اجتناب کرده بود.

به خودش که اومد، انگشت‌های کشیده‌ی مرد روی صورتش می‌لغزیدن.
با هر لغزشی، احساس می‌کرد از گوشه‌ی نوازش‌هاش شعله‌های آتیش بیرون می‌زنه و چانیول، بی‌دفاع‌تر از همیشه میونِ اون شعله‌ها می‌سوخت.

< یك هفته‌ی بعد >

کلید انداخت و داخل شد.
خونه، تاریکِ تاریک بود.
دست برد و بعد از روشن کردن چراغ، چشمش به غذای دست‌نخورده‌ی روی میز افتاد.

به بکهیونی نگاه کرد که تکیه به دیوار بازم داشت می‌نوشید.

با قدمای بلند خودش رو بهش رسوند و بطری مشروب رو از دستش کشید و روی میز گذاشت. یقه‌ش رو میون انگشتاش گرفت و بلندش کرد.
- فقط بهم بگو تا کِی؟

چشم‌های بی‌حسش رو به چشم‌های به‌خون نشسته‌ی جونمیون دوخت.

پسر کوچک‌تر رو به دیوار کوبید و با عصبانیت غرید:
- یک هفته‌س داری خودتو بگا می‌دی. من و ییشینگ واسه‌ت چی‌ایم؟ داریم خودمونو پاره می‌کنیم تا پیداش کنیم و تو نشستی یه گوشه و فقط زهرماری می‌خوری؟ انقدر بی‌عرضه‌ای بکهیون؟
بیدار شو احمق، این‌شکلی می‌خوای چانیول رو پیدا کنی؟ با هرشب مست خوابیدن؟

𝗪𝗵𝗶𝘁𝗲 𝗟𝗶𝗲 Donde viven las historias. Descúbrelo ahora