- میتونی با کسی قرار بذاری که دوستت نداره؟
+ جونمیونا، همه آدما از اولِ رابطه عاشق همدیگه بودن؟
جونمیون قلوپی از قهوهی تلخش که تقریبا سرد شده بود، خورد.
- نه، اما حداقل هردوطرف علاقهای به شروع رابطه داشتن.دختر روبهروش با انگشتای ظریفش موهاشو پشت گوشش زد + من دارم، تو نداری؟
پسر، فنجون رو روی میز گذاشت.
- من تو شرایطی نیستم وارد رابطه عاطفی بشم. قبل ازاینکه عاشقِ کسی بشم باید یاد بگیرم عاشق خودم باشم، متاسفم.+ پس چرا اومدی؟
من اینو یه روزنهی امید حساب کردم! فکر کردم ممکنه یهدرصد تمایل داشته باشی.- برای اینم دلیل خودمو داشتم.
سکوتِ دختر روبهروشو که دید بلند شد - دیگه میرم.
و بیهیچحرفی از کافه بیرون زد.
سوار ماشینش شد و بیهدف توی خیابونا راه افتاد.
کاش مادرش بس میکرد، جونمیون هیچعلاقهای به هیچنوع رابطهی احساسیای نداشت.
کاش مادرش بس میکرد، از چشم و همچشمیاش با خالهش خسته شده بود.
کاش مادرش بس میکرد، میدونست جونمیون هیچ حسی به بکهی نداره و دقیقا بخاطر این جونمیون رو سرقرار فرستاده بود.
اینکه ثابت کنی بچهی من استاندارداش از اونی که بچهی تو هست سَر تره چه سودی داشت؟
چیزی بود که جونمیون هرگز نمیفهمید.
و حقیقت این بود که اصلا استانداردی وجود نداشت.
بکهی از قشنگترین دخترایی بود که دیده بود و تو دانشگاه ادبیات درس میخوند، علاوه بر این همه از علاقهش به پسرخالهش، جونمیون، باخبر بودن
اما مسئله اصلا اینا نبود.
جونمیون هندلکردنِ خودشم واسش سخت بود، رابطهاحساسی چهجهنمی بود اینوسط؟
به مادرش گفته بود میخواد مشاوره رو با دکترجانگ ادامه بده و فقط خدا میدونست چقدر خانم کیم ذوقزده شده بود ازاینکه پسرش بالاخره به یهنفر ریاکشن نشون داد.
اگه همینجوری میگذشت جدیجدی داشت شک میکرد جونمیون تو زندگی نباتیه.• • •
• •
•یکماه.
درست یکماه صبر کرده بود تا دوباره دکتر چالچالی سفیدشو ببینه.
دستاش عرق کرده بود و به شلوارش میمالیدشون.
نوبتش شد و بعد از در زدن داخل شد، با هجومِ سفیدیِ پر از سرمای دلپذیر چشماش بیاختیار رو هم رفت.
چشماشو باز کرد و اون لبخند مهربونی که انگار جزوی از صورتش بود رو روبهروش دید.
لباش کمی کش اومد،
لبای جونمیون! کمی کش اومد و روی مبل نشست.
دکتر برای اینکه پسر مقابلش احساس راحتی بیشتری داشته باشه از پشت میز بلند شد و با هر قدمی که به مبل نزدیک میشد تپشای قلب پسرک کوبندهتر میشدن.
بلاخره بعد از چندثانیه که واسه جونمیون مثل چندسال گذشت دکتر رو مبلی که جونمیون نشسته بود نشست و نگاهشو سمتش معطوف کرد.
+ اینماه چطور بود اقای کیم؟
ESTÁS LEYENDO
𝗪𝗵𝗶𝘁𝗲 𝗟𝗶𝗲
Fanfic[ دروغِ سفید ] "بابتِ عشقی که تجربه کردم ممنونم، بهخاطر سختیهایی که بهت دادم متاسفم و دوستت دارم پارک چانیول." - 𝗙𝗶𝗰 ; 𝗪𝗵𝗶𝘁𝗲 𝗟𝗶𝗲 [𝗖𝗼𝗺𝗽𝗹𝗲𝘁𝗲𝗱] - 𝗚𝗲𝗻𝗿𝗲 ; 𝗥𝗼𝗺𝗮𝗻𝗰𝗲, 𝗔𝗻𝗴𝘀𝘁, 𝗣𝘀𝘆𝗰𝗵𝗼𝗹𝗼𝗴𝘆. - 𝗖𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲 ; 𝗖𝗵...