روی تخت اتاقش به صورت نشسته و دراز کش بود و کتاب درسیش رو میخوند. به ساعت نگاه کرد. 8 شب رو نشون میداد. از صبح وسایل هم اتاقیش رو توی اتاقشون دیده بود و همین عصبیش کرده بود و اون پسر عوضی، تا الان نیومده بود. تمرکزش رو روی درسش داد ولی با باز شدن و کوبیده شدن در به دیوار، نگاه عصبیش رو به پسر جدید داد. یه پسر آسیایی؟! واقعا؟!
پسر با دیدن چانیول پوزخند زد و گفت:"سلام ... میشه کون گنده ت رو جمع کنی بیای کمک؟ دستم سنگینه!"
چانیول تکخندی زد و انگشت فاکش رو بهش نشون داد و مجددا نگاهش رو به کتابش داد. بکهیون خندید و وارد اتاق شد و جعبه رو وسط اتاق گذاشت. و بعد مجددا به راهرو برگشت و مابقی وسایلش رو آورد. وقتی کارش تموم شد، با تمام قوا در رو کوبید تا باعث واکنشی از هم اتاقیش بشه ولی چانیول خیلی آروم روی تختش نشسته بود و درس میخوند. پوزخند زد و جلو رفت و دستش رو دراز کرد و گفت:"فکر کنم بهتره خودم رو معرفی کنم. بیون بکهیون!"
چانیول به دست دراز شده ش نگاه کرد و گفت:"پارک چانیول."
بکهیون حرصی پوزخند زد و گفت:"خوبه! پس لازم نیست جلوی تو خیلی ادای آدم خوبا رو دربیارم. فکر کنم تو هم یه عوضی هستی!"
چانیول پوزخندی زد و گفت:"عوضی رو نمیدونم ولی خیلی آدم خوبی محسوب نمیشم."
بکهیون روی تختش نشست و گفت:"مشکل من همیشه این بوده که بچه خوبا هم اتاقیم بودن. کسایی که کلا تفاوت هیچی رو نمیدونستن و کافی بود فحش بدم و نگاه متعجبشون رو ببینم. تو که با فحش مشکل نداری چانیول."
چانیول سمت بکهیون برگشت و نشست و گفت:"نه. ولی خب، قرار نیست خیلی هم اتاقی بودن با من بهت خوش بگذره. گفتم که خیلی پسر خوبی نیستم."
بکهیون شونه بالا انداخت و گفت:"منم به عنوان یه تسخیر شده خیلی پسر خوبی محسوب نمیشم."
چانیول بلند خندید و گفت:"این چه کوفتی بود؟"
-:"اسمی که برام گذاشتنه. ولی خب، بین خودمون باشه من از قبلش هم همینطوری بودم."
و بلند خندید. چانیول با پوزخند نگاهش کرد و گفت:"خب بکهیون، چون من قبلا اینجا بودم، باید اول قوانینم رو بهت بگم. هر چی خارج از اینایی که گفتم بود، خیلی برام مهم نیست."
بکهیون سرگرم به چانیول نگاه کرد و گفت:"بگو. منتظرم."
-:"شبا قبل از 8 خوابگاه باش چون من گاهی زود میخوابم. مخصوصا وقتایی که باید برم بیمارستان و 4 صبح بیدار میشم. آخر هفته ها برام مهم نیست کی میای یا میای اصلا یا نه. از سر و صدا وقتی خوابم متنفرم. با خودت کسی رو به اتاق نیار مخصوصا شبها."
به بکهیون نگاه کرد و وقتی نگاه سوالی بکهیون رو دید، گفت:"دوست دخترت رو منظورمه! اصلا دلم نمیخواد تو اتاق خودم ناراحت باشم و یا صدای ناله های کسی رو بشنوم."
YOU ARE READING
Did YOU call ME? (Completed)
Fanfiction#Did_you_call_me Did you call me? -:«هی بچه ها، فکر کنم یه صدایی شنیدم!» -:«دوباره توهم زدی... دیگه مشروب نخور!» -:«ولی من چیزی نخوردم.» و گلدان طلایی رنگ از روی میز، به زمین افتاد! ژانر: ترسناک، رمنس کاپل: چانبک رنک ۹ #ترسناک رنک ۸ #بکیول رنک ۹ #سو...