Part 8

175 67 141
                                    

صبح با سر و صدای هم اتاقیش از خواب بیدار شد. با اخم بهش نگاه کرد و گفت:"واقعا لازمه همه چی رو بکوبی؟"

بکهیون با چشمهای قرمز نگاهش کرد و گفت:"اگر لازم نبود نمیکوبیدم."

-:"چرا لازمه؟"

-:"دنبال کا.ند.وم میگشتم پیداش نمیکردم. اگر داری قرض بده."

چانیول دستش رو زیر بالشش کرد و یه بسته پرت کرد سمتش و گفت:"نمیدونم سایزش به سایزت بخوره یا نه، ولی برای خفه شدنت فکر کنم کافی باشه."

بکهیون پوزخندی زد و گفت:"خوبه. سایزمون یکیه."

و بسته رو از روی زمین برداشت و گفت:"کلاست دیر نشه. فکر کنم امروز کلاس انگشت کردن داشته باشید."

چانیول به ساعت نگاه کرد و از تخت پایین پرید و گفت:"لعنت بهت! دیرم شد."

و سمت سرویس رفت. بکهیون با پوزخند گفت:"برای همین صدا کردم دیگه! وگرنه تا شب میخوابیدی."

و آروم گفت:"مجبور بودم شب بخوابونمت."

و بسته رو توی جیبش گذاشت و از اتاق بیرون رفت. هوا کم کم داشت بهاری میشد و این خوب بود. سرمای وجود بکهیون شاید با این هوا، گرم میشد.

(⁠☉⁠。⁠☉⁠)⁠!(⁠☉⁠。⁠☉⁠)⁠!(⁠☉⁠。⁠☉⁠)⁠!(⁠☉⁠。⁠☉⁠)⁠!

دانشگاه Yale،30  دسامبر 2020، ساعت 9:15 صبح

چشمهاش رو باز کرد. فضای نسبتا ناآشنایی بود. به زور بدنش رو تکون داد و درد بدی رو تو شکمش حس کرد. به اطرافش نگاه کرد. سرمی به دستش وصل بود و پرده سفیدی دورش بود. احتمالا درمانگاه دانشگاهشون بود.
چطوری اینجا بود؟ خودش حس میکرد وقتی چشمش بسته شده، مرده! ولی الان حس مرده ها رو نداشت مخصوصا سوزشی که جای سوزن سرم توی ساق دستش داشت. با صدایی، سرش رو سمت راست برگردوند:"خوشحالم به هوش اومدی!"

بکهیون متعجب به زن کنارش که لباس پرستارهای دهه 80 تنش بود نگاه کرد. زن لبخندی زد و گفت:"اوه، پس میتونی من رو ببینی!"

بکهیون گفت:"من الان زنده م؟"

پرستار خندید و گفت:"دوست داشتم مرده باشی ولی خب، زنده ای!"

-:"چطوری؟"

-:"خب من نجاتت دادم."

-:"تو؟"

زن خندید و گفت:"من یه پرستارم ... هرچند اگر روح باشم ولی پرستارم. وظیفه م نجات جون آدمهاست. وقتی اون اومد سمتت، من پشت در قایم شدم. نمیتونستم نزدیک بشم و خب وقتی که نفسهات سنگین شد و تقریبا مردی، تونستم نجاتت بدم. به هر حال ... من یه روحم."

بکهیون متعجب بهش نگاه کرد و گفت:"و من چطوری اینجام؟"

دختر لبخندی زد و گفت:"گفتم که باید تقریبا میمردی که بتونم نجاتت بدم. سعی کن خیلی بهش فکر نکنی ولی خب، من تو رو تا بیرون کتابخونه آوردم و بعدش ... اونا آوردنت اینجا."

Did YOU call ME? (Completed)Where stories live. Discover now