دانشگاه Yale،1 ژانویه 2021، ساعت 15:00
تمام بدنش درد میکرد و حتی نمیدونست برای چی؟! به زور پاهاش رو تکون داد و حس کرد تمام بدنش از درد جمع شد. ناله ای کرد و سعی کرد چشمهاش رو باز کنه. وقتی نور به چشماش خورد، کمی چشمهاش رو بست ولی با این حال سعی کرد بازش کنه. کمی تار میدید ولی وقتی که کامل تونست محیط اطرافش رو تشخیص بده، با چهره عصبی دامینیک مواجه شد. به زور گفت:"من اینجا چکار میکنم؟"
دامینیک پوزخند عصبی زد و گفت:"جنازه ت رو توی اتاقت پیدا کردن ولی گویا لحظه آخر برگشتی! متاسفانه!"
بکهیون لبهای خشکش رو با زبونی که به سختی کمی تر بود، خیس کرد و گفت:"آره، متاسفانه!"
دامینیک عصبی گفت:"بهت گفتم خودت رو قربانی کن ... الان فقط من موندم و تو!"
بکهیون تلخ خندید و گفت:"ببخشید که ارواح نتونستن من رو بکشن!"
-:"برای همین باید خودت، خودت رو بکشی!"
-:"چرا؟ که تو زنده بمونی؟"
دامینیک پوزخندی زد و گفت:"من زنده میمونم. برای اینکه بتونیم اون دریچه رو ببندیم، باید خودت رو بکشی!"
بکهیون خندید و گفت:"اینکه من خودم رو بکشم، از مخت بکش بیرون. من خودم رو نمیکشم."
دامینیک خندید و گفت:"پس این اتفاقات تا زمانی که بخوای خودت رو بکشی، ادامه پیدا میکنه!"
بکهیون متعجب نگاهش کرد و دامینیک گفت:"دوست داری هر روز درد بکشی؟ پس همینطوری ادامه بده."
بکهیون خندید و گفت:"همینطوری ادامه میدم دامینیک. ممنونم."
دامینیک عصبی از جاش بلند شد و گفت:"نفرین تو رو گرفته. خودت رو بکش."
بکهیون بلند خندید و گفت:"فعلا دو سه نفر اونجا وایستادن و دارن نگاهت میکنن و میخندن. امیدوارم نترسی."
دامینیک ترسیده به مسیر نگاه بکهیون نگاه کرد و با ندیدن هیچ چیزی، گردنبندش رو لمس کرد و گفت:"من از هیچ چیزی ترس ندارم."
بکهیون با پوزخند گفت:"مراقب باش شب کسی گردنبندت رو از گردنت درنیاره. چون اون موقع، بدترین کابوس زندگیت رو میبینی دامینیک."
دامینیک عصبی و ترسیده به بکهیون نگاه کرد و تا خواست چیزی بگه، وسایل روی میز، روی زمین افتادن و دامینیک فقط با بیشترین سرعت، از درمانگاه بیرون رفت.
بکهیون به شارلوت و دو پسری که کنارش ایستاده بودن نگاه کرد و گفت:"ممنونم که اینجایید."
شارلوت لبخندی زد و گفت:"به هر حال همه ارواح که بد نیستن، هستن؟"
بکهیون لبخندی زد و گفت:"ممنونم که ارواح خوبی هستید."
پسر گفت:"تو نباید وارد این قضیه میشدی بکهیون. میترسم که روزی به سرنوشت من دچار بشی."
YOU ARE READING
Did YOU call ME? (Completed)
Fanfiction#Did_you_call_me Did you call me? -:«هی بچه ها، فکر کنم یه صدایی شنیدم!» -:«دوباره توهم زدی... دیگه مشروب نخور!» -:«ولی من چیزی نخوردم.» و گلدان طلایی رنگ از روی میز، به زمین افتاد! ژانر: ترسناک، رمنس کاپل: چانبک رنک ۹ #ترسناک رنک ۸ #بکیول رنک ۹ #سو...