فاطی قشنگم ... گوربه دوست داشتنی ... تولدت با تاخیر مبارک ... این قسمت از کال می، تقدیم به تو
( ◜‿◝ )♡( ◜‿◝ )♡( ◜‿◝ )♡
به بکهیونی که پشت میز نشسته بود و کتاب میخوند نگاه کرد و گفت:"چی میخونی؟"
بکهیون بدون اینکه نگاهش کنه گفت:"دفترچه خاطرات ارواح دانشگاه!"
-:"مگه دفترچه خاطرات هم دارن؟"
-:"آره. تقریبا همشون دفترچه خاطرات دارن. شارلوت، کریس، استوارت، و چند نفر دیگه... همشون دفترچه خاطرات دارن."
-:"یعنی میدونی چطوری مردن؟"
-:"آره."
-:"الان دفترچه خاطرات کیو داری میخونی؟"
-:"خودم."
چانیول بهش خیره شد و گفت:"شوخی نکن."
بکهیون خندید و گفت:"تو دفترخاطراتم، راجب همه ارواح نوشتم. یه خلاصه از دروازه جهنمی میشه. میخوای بخونی؟"
-:"نه ممنون."
بکهیون سمت چانیول برگشت و گفت:"چانیول، نمیخوام مجبورت کنم که با من برای نابودی دروازه بیای. اگر که میخوای بیا."
-:"گفتی اگر نیام، بازم نمیتونم مثل آدم زندگی کنم."
-:"آره. همینطوره."
-:"پس فرقی نمیکنه. میام."
-:"تو هیچ بک گراندی از اونجا نداری. اونجا خود جهنمه."
چانیول بهش نگاه کرد و گفت:"منظورت چیه؟"
-:"تمام افسانه های ارواحی که تا الان خوندی، همشون... همشون اونجان. کندی من، مرد متجاوز، مرد تبری، بلادی مری، جاگر ... همشون اونجان. شاید بیشتر از 100 روح اونجان... ارواحی که واقعا ترسناکن."
-:"تو همشون رو دیدی؟"
-:"آره. از هرکدوم یه اثری هم روی تنم دارم."
و تلخ خندید. چانیول نگاهش کرد و گفت:"و بازم میخوای نابودشون کنی؟"
-:"آره. چون نمیخوام این داستان ادامه پیدا کنه. تهش مردنه!"
-:"میخوای قهرمان باشی؟"
بکهیون بلند خندید و گفت:"قهرمان؟ بیخیال. فقط میخوام این داستان تموم شه و اگر زنده موندم، برگردم به زندگی سابقم. این زندگی تخمی الان، استایل من نیست. یه پسر که نمیتونه با کسی دوست شه و کسی رو اذیت کنه. حتی نمیتونم کسی رو بکنم. فاکداپتر از این زندگی داریم؟"
-:"قبل این داستانا چطوری بودی؟"
-:"من قهرمان بدمینتون دانشگاه بودم. کافی بود از کسی خوشم نیاد، با توپ بدمینتون کبودش میکردم... وسط زمین بدمینتون دانشگاه. کسی جرات نداشت بهم حرف بزنه. تنها کسی که باهاش خوب بودم، هم اتاقیم بود که با هم ... خب .. پارتنر هم بودیم. اونم چون خیلی دلم براش میسوخت، پسر خوبی بود و مهربون. اون لایق اذیت شدن نبود."
YOU ARE READING
Did YOU call ME? (Completed)
Fanfiction#Did_you_call_me Did you call me? -:«هی بچه ها، فکر کنم یه صدایی شنیدم!» -:«دوباره توهم زدی... دیگه مشروب نخور!» -:«ولی من چیزی نخوردم.» و گلدان طلایی رنگ از روی میز، به زمین افتاد! ژانر: ترسناک، رمنس کاپل: چانبک رنک ۹ #ترسناک رنک ۸ #بکیول رنک ۹ #سو...