سلام به همگی
با اینکه به شرط آپ نرسیده ، به احترام دوستای عزیزی که میخونن و ووت و نظر میدن آپ میکنم.
و اینکه به تاریخ ها دقت کنید 😈🤭.⁄(⁄ ⁄•⁄-⁄•⁄ ⁄)⁄⁄(⁄ ⁄•⁄-⁄•⁄ ⁄)⁄⁄(⁄ ⁄•⁄-⁄•⁄ ⁄)⁄⁄(⁄ ⁄•⁄-⁄•⁄ ⁄)⁄⁄(⁄ ⁄•⁄-⁄•⁄ ⁄)⁄
دانشگاه Yale،29 دسامبر 2020، ساعت 5:00 صبح
با برخورد چیزی به صورتش، چشماش رو باز کرد. مارک هنوز توی آغوشش بود و نمیخواست خیلی تکون بخوره. کسی بالای سرشون ایستاده بود و میخندید. بی رنگ بود و سرد! بکهیون خفه گفت:"تو کدوم خری هستی؟"
پسر خندید و گفت:"فکر نمیکردم من رو ببینی. خوشحالم من رو دیدی. میای با هم بازی کنیم؟"
بکهیون عصبی نگاهش کرد و گفت:"گمشو بیرون."
پسر با اخم گفت:"با دوست پسرت خداحافظی کن. تو برخلاف خواسته خدا، با همجنست ارتباط داشتی. من میخواستم مانع بشم، ولی تو نذاشتی!"
-:"منظورت چه کوفتیه؟"
-:"من نمیتونم بپذیرم که من بخاطر ارتباط با همجنس بمیرم ولی شما، خوشحال تو آغوش هم باشید."
و صلیبی رو توی دستش گرفت و با صلیب، ضربه محکمی به قفسه سینه مارک زد. بکهیون ناباورانه به روبه رو خیره شده بود ولی نمیتونست تکون بخوره. دست و پاهاش با طناب بسته شده بودن. این دیوونه کننده بود.
⁄(⁄ ⁄•⁄-⁄•⁄ ⁄)⁄⁄(⁄ ⁄•⁄-⁄•⁄ ⁄)⁄⁄(⁄ ⁄•⁄-⁄•⁄ ⁄)⁄⁄(⁄ ⁄•⁄-⁄•⁄ ⁄)⁄⁄(⁄ ⁄•⁄-⁄•⁄ ⁄)⁄
دانشگاه Yale،29 دسامبر 2020، ساعت 7:00 صبح
نمیدونست چطوری تو همچین شرایطی مونده بود. تا زمانی که هوا تاریک بود، دستها و پاهاش بسته بودن و الان، دست و پاش باز بودن و مارک، توی آغوشش بود و بدنش سرد بود. بکهیون بی حرکت مونده بود. نمیتونست باور کنه. مارک تو آغوشش مرده بود و اون هیچ کاری نتونسته بود بکنه.
به زور از جاش بلند شد و مارک رو طاق باز روی تخت دراز کرد. هیچ اثری از خون روی بدنش نبود. فقط یک سوراخ عمیق توی قفسه سینه ش بود. بدون ردی از خون... بدون هیچ چیزی.
از جاش بلند شد و تو اتاق شروع کرد به راه رفتن. باید یه کاری میکرد. این درست نبود. واقعا بخاطر اون بود؟ نمیتونست باور کنه. گوشیش رو برداشت و شماره حراست رو گرفت. به محض برقراری ارتباط گفت:"مارک مرده!"
و قطع کرد. و شروع کرد به راه رفتن توی اتاقش. باید یه کاری میکرد. اینطوری نمیتونست ادامه بده. عصبی موهاش رو به هم ریخت و وقتی در اتاقش با وحشیانه ترین حالت ممکن باز شد، به مامورین حراست نگاه کرد. 4 نفر بودن. سمت مارک رفتن و با دیدن جسد مارک متعجب به بکهیون نگاه کردن و گفتن:"باهاش چکار کردی؟"
YOU ARE READING
Did YOU call ME? (Completed)
Fanfiction#Did_you_call_me Did you call me? -:«هی بچه ها، فکر کنم یه صدایی شنیدم!» -:«دوباره توهم زدی... دیگه مشروب نخور!» -:«ولی من چیزی نخوردم.» و گلدان طلایی رنگ از روی میز، به زمین افتاد! ژانر: ترسناک، رمنس کاپل: چانبک رنک ۹ #ترسناک رنک ۸ #بکیول رنک ۹ #سو...