Part 5

209 74 203
                                    

سلام به همگی
با اینکه به شرط آپ نرسیده ، به احترام دوستای عزیزی که میخونن و ووت و نظر میدن آپ میکنم.
و اینکه به تاریخ ها دقت کنید 😈🤭.

⁦⁄⁠(⁠⁄⁠ ⁠⁄⁠•⁠⁄⁠-⁠⁄⁠•⁠⁄⁠ ⁠⁄⁠)⁠⁄⁩⁦⁄⁠(⁠⁄⁠ ⁠⁄⁠•⁠⁄⁠-⁠⁄⁠•⁠⁄⁠ ⁠⁄⁠)⁠⁄⁩⁦⁄⁠(⁠⁄⁠ ⁠⁄⁠•⁠⁄⁠-⁠⁄⁠•⁠⁄⁠ ⁠⁄⁠)⁠⁄⁩⁦⁄⁠(⁠⁄⁠ ⁠⁄⁠•⁠⁄⁠-⁠⁄⁠•⁠⁄⁠ ⁠⁄⁠)⁠⁄⁩⁦⁄⁠(⁠⁄⁠ ⁠⁄⁠•⁠⁄⁠-⁠⁄⁠•⁠⁄⁠ ⁠⁄⁠)⁠⁄⁩

دانشگاه Yale،29  دسامبر 2020، ساعت 5:00 صبح

با برخورد چیزی به صورتش، چشماش رو باز کرد. مارک هنوز توی آغوشش بود و نمیخواست خیلی تکون بخوره. کسی بالای سرشون ایستاده بود و میخندید. بی رنگ بود و سرد! بکهیون خفه گفت:"تو کدوم خری هستی؟"

پسر خندید و گفت:"فکر نمیکردم من رو ببینی. خوشحالم من رو دیدی. میای با هم بازی کنیم؟"

بکهیون عصبی نگاهش کرد و گفت:"گمشو بیرون."

پسر با اخم گفت:"با دوست پسرت خداحافظی کن. تو برخلاف خواسته خدا، با همجنست ارتباط داشتی. من میخواستم مانع بشم، ولی تو نذاشتی!"

-:"منظورت چه کوفتیه؟"

-:"من نمیتونم بپذیرم که من بخاطر ارتباط با همجنس بمیرم ولی شما، خوشحال تو آغوش هم باشید."

و صلیبی رو توی دستش گرفت و با صلیب، ضربه محکمی به قفسه سینه مارک زد. بکهیون ناباورانه به روبه رو خیره شده بود ولی نمیتونست تکون بخوره. دست و پاهاش با طناب بسته شده بودن. این دیوونه کننده بود.

⁦⁄⁠(⁠⁄⁠ ⁠⁄⁠•⁠⁄⁠-⁠⁄⁠•⁠⁄⁠ ⁠⁄⁠)⁠⁄⁩⁦⁄⁠(⁠⁄⁠ ⁠⁄⁠•⁠⁄⁠-⁠⁄⁠•⁠⁄⁠ ⁠⁄⁠)⁠⁄⁩⁦⁄⁠(⁠⁄⁠ ⁠⁄⁠•⁠⁄⁠-⁠⁄⁠•⁠⁄⁠ ⁠⁄⁠)⁠⁄⁩⁦⁄⁠(⁠⁄⁠ ⁠⁄⁠•⁠⁄⁠-⁠⁄⁠•⁠⁄⁠ ⁠⁄⁠)⁠⁄⁩⁦⁄⁠(⁠⁄⁠ ⁠⁄⁠•⁠⁄⁠-⁠⁄⁠•⁠⁄⁠ ⁠⁄⁠)⁠⁄⁩

دانشگاه Yale،29  دسامبر 2020، ساعت 7:00 صبح

نمیدونست چطوری تو همچین شرایطی مونده بود. تا زمانی که هوا تاریک بود، دستها و پاهاش بسته بودن و الان، دست و پاش باز بودن و مارک، توی آغوشش بود و بدنش سرد بود. بکهیون بی حرکت مونده بود. نمیتونست باور کنه. مارک تو آغوشش مرده بود و اون هیچ کاری نتونسته بود بکنه.

به زور از جاش بلند شد و مارک رو طاق باز روی تخت دراز کرد. هیچ اثری از خون روی بدنش نبود. فقط یک سوراخ عمیق توی قفسه سینه ش بود. بدون ردی از خون... بدون هیچ چیزی.

از جاش بلند شد و تو اتاق شروع کرد به راه رفتن. باید یه کاری میکرد. این درست نبود. واقعا بخاطر اون بود؟ نمیتونست باور کنه. گوشیش رو برداشت و شماره حراست رو گرفت. به محض برقراری ارتباط گفت:"مارک مرده!"

و قطع کرد. و شروع کرد به راه رفتن توی اتاقش. باید یه کاری میکرد. اینطوری نمیتونست ادامه بده. عصبی موهاش رو به هم ریخت و وقتی در اتاقش با وحشیانه ترین حالت ممکن باز شد، به مامورین حراست نگاه کرد. 4 نفر بودن. سمت مارک رفتن و با دیدن جسد مارک متعجب به بکهیون نگاه کردن و گفتن:"باهاش چکار کردی؟"

Did YOU call ME? (Completed)Where stories live. Discover now