part(3)

142 28 0
                                    

یک ماه از هالووین گذشته بود.
سونو با چیزایی که میدید مطمعن بود سونگهون قطعا عاشق اون دختری که میا خطابش میکرد شده و این قلب سونو رو تیکه تیکه میکرد.
از همون روز هالووین همه متوجه رفتار عجیب جونگوون شده بودن، بیشتر از قبل پیش سونو میموند و حتی لحظه ای هم ازش جدا نمیشد.
کلاس اول به خوبی گذشته بود و حالا همشون به همراه
دختری که همش به سونگهون چسبیده بود داخل کافه تریا بودن.
همه اونا خانواده خوب و وضع مالی خیلی خوبی داشتن، و مطمعن بودن این دختر فقط برای پول با سونگهون وارد رابطه شده، چون سونگهون چند روز پیش یکی از بهترین ماشین های کره رو که رنگ سفید داشت رو برای میا خریده بود و از اون روز میا بیشتر به اون میچسبه.
جی یک بار تلاش کرده بود که بگه میا فقط بخاطر پول با اونه اما سونگهون با حرف هایی مثل «شما حسودی میکنید که من الان رابطه ی سالمی دارم، شما فقط ناراحتید چون اون ماشین برای شما نیست» با جی کاملا دعوایی الکی کرده بود اونم بخاطر یک دختر!
همشون درحال بگو بخند بودن و اصلا توجه ای به دختری که رابطه هفت ساله ای که با دوستشون داشتن و اون با اومدنش اون رو داشت خراب میکرد نمیکردن.
«نظرتون چیه موهامو بلوند کنم»
همشون با چشمایی درشت به نیکی زل زده بودن.
«اصلا برات مهمه که مدرسه ازت نمره کم میکنه؟ »
جیک گفت و به نیکی زل زد.
«نهایت ده نمره کم کنن»
سونو با فکری که به ذهنش اومد لبخندی زد.
«اگه تو رنگ کردی منم رنگ میکنم»
با شنیدن صدای میا لبخند از رو لبشون ماسید.
«واای اوپا اره دوتا تون رنگ کنید مطمعنم خیلی خوشگل میشید»
نیکی پوکر نگاهی به دختری که فاصله کمی بهش داشت کرد.
«نظرم عوض شد بنظرم خیلیم زشت میشم سونو هیونگ توهم رنگ نکن وگرنه میشی مثل قورباغه»
سونو با دهن باز به نیکی که بغل دستش بود زل زد و بقیه زدن زیر خنده.
«بلد نیستی به هیونگت احترام بزاری؟ »
نیکی جوری که مثلا چندشش میشه گفت و اصلا توجه به حرف سونو نکرد.
«انقدر بدم میاد دختری اوپا صدام کنه. حداقل اگه خواهرم بگه چندشم نمیشه، اما یک غریبه اصلا دوست ندارم بهم بگه اوپا»
بعد از پایان حرفش نگاهی به میا کرد پوزخندی زد و روشو برگردوند.
سونگهون کلافه نفسش رو بیرون داد دست میا رو گرفت و از سر جاش بلند شد.
«نمیدونم مشکلتون باهاش چیه. اما اگه قراره با اون اینجوری رفتار کنید بهتره رابطه مون رو قطع کنیم»
هیسونگ کلافه از جاش بلند شد توی صورت سونگهون بلند حرفاشو زد.
«سونگهون یکم تند پیش نمیری؟ رابطه هفت ساله مون رو بخاطر دختری که تازه یک ماه که باهاش آشنا شدی رو میخوای قطع کنی؟ همین الانش که با جی قطع رابطه کردی و حالا میخوایی با ما قطع رابطه کنی؟
چرا نمیفهمی اون بخاطر پول با تو وارد رابطه شده؟ »
«من داخل همین یک هفته عاشق میا شدم و بخاطرش هرکاری میکنم حتی اگه اون کار قطع رابطه با شما ها برای همیشه باشه و جی اون خودتم میدونی حسوده و تاحالا خیلی از موقعیت های خوب رو از چنگ مون دراورده»
همشون بعد از حرفایی که سونگهون زد ابهت زده به سونگهون زل زدن اما حرف آخرش درمورد جی کاملا اشتباه بود، همشون برگشتن و به جی که اشک داخل چشماش حلقه زده بود خیره شدن، اولین باری بود که جی رو اینطور میدیدن.
«سونگهون بفهم چی میگی چند روز دیگه پشیمون میشی و دیگه روت نمیشه توی چشمای جی نگاه کنی، تو به خرابکاری های که کردی و جی جمعشون کرده میگی موقعیت خوب؟ چرا بخاطر یک دختر باید به دوست هفت ساله ات اینجوری بگی؟ »
جیک تو صورت سونگهون غرید.
سونگهون هیچی نمیگفت و فقط به اونا زل زده بود تا بهشون بفهمونه که زره ای پشیمون نیست.
سونو با سر به جونگوون فهموند که جی رو از اونجا ببره.
جونگوون دست جی رو گرفت پشت سر خودش به حیاط پشتی مدرسه اشون برد.
وقتی به مکان مورد نظر جونگوون رفتن، جونگوون بلافاصله جی رو بغل کرد و موهاشو نوازش کرد.
«چند روز دیگه آدم میشه میاد ازت معذرت‌خواهی میکنه، معلوم نیست اون دختر چه وردی رو توی گوشش گفته که اینطور شده»
جی هم متقابلاً جونگوون رو بغل کرد.
«جونگوون بعضی چیزا حتی با معذرت‌خواهی هم مثل قبل نمیشه»
«میدونم جی»
اروم داخل گوش جی زمزمه کرد.
هیچوقت این روی جی رو ندیده بود، وقتی از بغل خودش دراورد و به صورتش زل زد قسم خورد که کاری کنه اون دختره هم به همین روز بیافته.ته دلش حس کرد که اون حس دوباره داره بر میگرده اما این فقط درمورد جونگوون نبود. بلکه درمورد هردوشون با این تفاوت که جی نمیدونست این چه حسیه.
و حالا داخل کافه تریا اونا همچنان داشتن بحث میکردن.
سونو دیگه نمیتونست تحمل کنه و دستشو رو دهنش گذاشت و مثل چند بار قبلی دوید به سمت دسشویی.
همشون میدونستن که چیزی اینجا درست نیست و هروز شاهد صورت رنگ و رو پریده سونو بودن.
همشون بیخیال بحث با سونگهون شدن و پشت سر سونو رفتن.
وقتی رسیدن جلوی در دسشویی با شنیدن اینکه سونو باز هم داره بالا میاره نگران به در دسشویی خیره شدن، اما با حرف میا تقریبا نزدیک بود نیکی مشتی داخل صورتش بزنه که هیسونگ و جیک به موقع گرفتنش.
«مگه زن حاملست که انقدر بالا میاره»
سونگهون توجه ای به نیکی نکرد و با تشر داد زد.
«گمشو از جلو چشمام! »
همشونو متعجب نگاهی به سونگهونی انداختن که تا همین چند دقیقه پیش داشت دوستی چند ساله شون رو بخاطر همون دختر نابود میکرد کردن و احتمال دادن چیزی این وسط درست نیست.
صدای تق باز شدن در دسشویی اومد و همه نگاه ها به سمت در چرخید.
اما با چیزی که دیدن سر جاشون خشک شدن.
خونی که از کنار لب سونو جاری بود و لباسش که لکه های بزرگ خونی به همراه چندتا گلبرگ که روی لباس فرمش بود و چشمایی که بزور باز بودن .
با چیزی که دیده بودن نه میتونستن حرف بزنن و نه کاری کنن، در چند صدم ثانیه سونو با شدت با زمین برخورد کرد و هیچی از اتفاقاتی که اطرافش داشتن رخ میدادن نفهمید.
نیکی سریع به خودش اومد و رفت بالا سر سونو با چشمایی که حالا بخاطر اشک هایی که یکی پس از یکی میومدن پایین سونو رو بغل کرد.
«هی.. هیونگ امکان نداره این فقط یه شوخیه سادس مگه نه؟ سونویی امکان نداره تو هاناهاکی داشته باشی.
مگه نمیگفتی دوست دارم سونویی صدام بزنی بیا دیگه الان دارم میگم.. چرا همون جور بالا سر من و ایستادید زود زنگ بزنید آمبولانس »
حرف آخرش رو با تشر گفت و بعد از اون هیسونگ سریع با آمبولانس تماس گرفت و جیک هم رفت دنبال جی و جونگوون.
از اونجایی که میدونست پاتوق جونگوون کجاست احتمال داد داخل حیاط پشتی باشن که احتمالش هم درست بود.
با ترس سمت جونگوون و جی رفت.
«سو.. سونو... »
جونگوون که فهمیده بود چه اتفاقی افتاده سریع به سمت دسشویی رفت.
جی با ترس به جیک نگاه کرد و جیک هم ادامه حرفش رو گفت«سونو خون بالا آورده و حالش بد شده اما.. اما چندتا گلبرگ هم روی لباسش که رد خون روش مونده بود، بود. »
جی بعد از شنیدن اتفاقی که افتاده سریعبه سمت دسشویی دوید و جیک هم همینکارو کرد.
جونگوون با دیدن بدن سونو که توی بغل نیکی بود سریع به گریه افتاد.
«لعنتی لعنتی لعنتی نباید تنهاش میزاشتم همش تقصیر منه»
سونگهون با ترس و تعجب از جونگوون پرسید«مگه تو خبر داشتی؟ »
جونگوون سری تکون داد.
«بعد توضیح میدم»
«گفتن تا چند دقیقه دیگه میرسن »
نیکی سری تکون داد و منتظر آمبولانس شدن.

___________________________________________
سلاممم.
لطفا بگین که دوست دارین ادامه بدم یا نه چون کم کم دارم منصرف میشم.

˚Dark Chocolate˚Where stories live. Discover now