part(22)

86 9 5
                                    

جی خنده ی مضحکی کرد و به نیکی زل زد.
پسر روبروش میتونست انواع مختلف فحش های جهان رو توی چشمای هیونگ عصبیش ببینه.
« یعنی میگی همش یه سوتفاهم مضخرف بود؟!»
چشماش رو بست و چندبار سرش رو به نشانه مثبت تکون داد.
جی با دستش به نیکی اشاره کرد.
« بیا..  بیا جلو »
نیکی با ترس به چشمایی جی زل زده بود.
هیسونگ که مدام لب پایینش رو گاز میگرفت تا نخنده به سمتشون رفت و سعی کرد نیکی رو از دست جی نجات بده.
« جی بسه دیگه بچه ترسیده »
جی نگاه پوکرفیسش رو به هیسونگ داد.
« بچه؟ بچه؟! »با هربار گفتن کلمه ی بچه تن صداش بالا تر میرفت.
« این شاشاقوری یک ماه کامل ما ها رو تا مرز سکته میبرد و برمیگردون ، همینی که بهش میگی بچه! »
جلمه ی آخرش رو با بالا آوردن انگشت اشاره اش روبروی صورت نیکی داد زد.
وقتی دید هیسونگ پخش زمین شده و داره میخنده و بقیه از جمله نیکی هم ریز ریز دارن میخندن عصبی تر شد.
به نظر جی الان چهرهش ترسناک و عصبی بود، اما فقط افرادی که داخل اون اتاق سفید بودن قیافه کیوت و بامزه ی جی رو میدیدن.
« چی باعث شده اینجوری بخنده بیوفتی؟؟ »
جی عصبی غرید و به هیسونگ نگاه کرد.
هیسونگ با همون حالتی که از خنده نفس کم آورده بود گفت« شاشاقوری چه کوفتیه جی؟ »
فقط چندثانیه طول کشید تا قیافه جی به علامت سوال تبدیل بشه.انشگت اشاره اش رو روبروی خودش گرفت.
«من گفتم شاشاقوری؟» بعد به همون سرعت دوباره قیافه ی عصبی به خودش گرفت به نیکی زل زد.
«همش تقصیر این اَلدنگه که منو حرصی میکنه»
سونگهون بعد از خنده های ریزی که میکرد روبه جیک پرسید.
« درسته علاقه نیکی به سونو سوتفاهم بود ولی من واقعا کنجکاوم بدونم تو چجوری این بچه رو راضی کردی! »
جیک لبخندی زد که فقط هیسونگ میدونست معنی اون خنده چیه. جیک نیکی رو راضی نکرده بود.
( فلش بک )
«ساکت! حرف میزنیم بعد هر جا خواستی برو»
نیکی نفسش را با حرص بیرون فرستاد.
« باشه »
چند دقیقه گذشته بود و جیک حرفی نمیزد و همین نیکی رو عصبی تر میکرد.
« اگه نمیخوای حرفی بزنی تا برم»
جیک سرش رو آروم تکون داد.
« صبر کن دارم جمله هامو کنار هم میچینم»
بازم چند دقیقه گذشت اما برخلاف چند دقیقه گذشته نیکی عصبی نبود. به نقطه ای زل زده بود و بدون نگاه کردن به جیک حرفش رو گفت« وقتی عاشق هیونگ شدی، وقتی میدیدیش ضربان قلبت میرفت بالا؟ »
جیک با چشمایی ترسیده و متعجب به نیکی زل زد.
«منظورت چیه؟ »
بنظرش برای اولین بار شانس آورده بود که توی همچین موقعیتی لکنت نگرفته.
« هیونگ خودتو نزن به اون راه! هرکی ندونه من یکی میدونم که شما چقدر همو دوست دارین و قرار میزارین! »
جیک که فهمید نیکی همه چیز رو فهمیده بدون انکار کردن جوابش رو داد.
«خیلی خوب اره قرار میزاریم، قبل از قرار گذاشتنمون هروقت میدیدمش ضربان قلبم به طرز دیوانه واری میرفت بالا جوری که فکر میکردم الان قلبم از سینم جدا بشه»
با لبخند گفت و به نیم رخ نیکی نگاه کرد.
«یعنی الان با دیدنش ضربان قلبت بالا نمیره؟ »
« بیشتر از قبل ضربان قلبم بالا میره! »
« وقتی لمست میکنه مورمورم میشه یا لذت میبری؟ »
ابروهاش با سوال بعدی نیکی بالا پریدن، اما تصمیم گرفت جواب این سوالش روهم بده.
« هردوش نیکی»
نیکی نگاهشو به چشمای جیک دوخت.
«پس چرا من هیچ کدوم از این حس ها رو نسبت به سونو ندارم؟ »
ایندفعه جیک نگاهشو از چشمای نیکی گرفت و به ابر بالای سرشون داد.
«نیکی اگر فکر کردی عشق توی همین ها خلاصه میشه باید بگم که تو یه احمقی! بعضی از ادما هستن که از لمس شدن از لذت نمیبرن و نمیزارن عشقشون هم لمسش کنه اما با تمام وجود عاشقشن یا مثلا کسایی هستن که ضربان قلبشون بالا نمیره و استرس نمیگیرن یا  بعضی از ادما با دیدن خانواده شون هیجان زده میشن و ضربان قلبشون میره بالا، نیکی عشق داخل چندتا کلمه خلاصه نمیشه، عشق داخل یه اتصال چشمی قوی خلاصه نمیشه کلا عشق نه داخل کلمات نه فیلم ها نه اتصال چشمی و نه داخل خیلی از چیزای دیگه خلاصه نمیشه .. عشق رو هیچ جوره نمیشه توصیف کرد، هم قسمت خوبی داره و هم قسمت دردناکی که همه این قسمت دردناک رو تجربه میکنن، »
نیکی بعد از شنیدن حرف های جیک به فکر رفت.
پس حدصش درست بود!
به سرعت پاشد و جیک هم پشت سرش پاشد.
«کجا؟ »
نیکی شونه ای بالا انداخت.
« بنظرت چرا من این ساعت از صبح اومدم؟»
«نمیدونم»
نیکی قدم هاشو شروع کرد و جیک هم قدم به قدم باهاش اومد.
«فکر نمیکردم الان شما اینجا باشین پس اومدم تا با سونو حرف بزنم»
جیک متعجب به نیکی نگاه کرد.
«در چه مورد؟ »
«حقیقت رو بهش بگم، هیونگ حس هایی که من به سونو داشتم سوتفاهم بوده و میخواستم این سوتفاهم رو بهش توضیح بدم اما وقتی رسیدم و صدای بلند جونگوون رو شنیدم ترجیح دادم پشت در بمونم و ببینم چی میگه اما وقتی گفت نیکی عاشق سونو شده ترسیده ام و فرار کردم»
جیک لبخندی زد و دستشو دور شونه نیکی حلقه کرد.
«نباید میترسیدی، به هرحال بیا بریم تا سوتفاهم هایی که پیش اومده رو برطرف کنیم»
( پایان فلش بک)

___________________________________________

نظرتون چیه اعتراف هیجیک رو بزارم؟

˚Dark Chocolate˚Where stories live. Discover now