چشمانش به خاطر گریه کردن همه جا را تار میدید و حتی نزدیک بود زمین بخورد!.
وقتی به در خانه نیکی رسید هیسونگ و جونگوون را دید.
در تلاش بودند رمز در را بزنند و به داخل برن.
وقتی دید که تلاش هایشان بی فایده هست ناخوداگاه یاد عددی افتاد.
سریع آن دو را کنار زد و عددی که مد نظرش بود را زد.
در با صدای تق مانندی باز شد.
به داخل رفتند و با دیدن وضعیت خانه تعداد اشک هایی که میرختند بیشتر شد و حالا همه شان در خانه نیکی بودند.
به سمت مبل ها رفت.
نیکی را غرق در خون دید و حالش بدتر شد.
پا تند کرد و به سمت نیکی رفت و سرش را در آغوش گرفت و با گریه گفت«نیکی..نیکی لطفا پاشو،خیلی بد قولی نیکی مگه نگفتی همیشه پیشم میمونی ها؟ »
آنها این صحنه را قبلا دوبار دیده بودند یک بار به شوخی و یکبار جدی، البته با این تفاوت که گلی روی زمین یا روی لباس نیکی وجود نداشت.
همه داشتن گریه میکردند به نیکی که در بغل سونو بود نگاه میکردند و اشک میرختند.
صدای آژیر آمبولانس بلند شد.
در عرض دو دقیقه یک مرد و یک زن با برانکارد به داخل خانه آمدند.
زن دو انگشتش را بر روی گردن نیکی گذاشت و بعد رو به مرد کرد.
«نبضش ضعیف میزنه اگه تا ده دقیقه دیگه نرسه بیمارستان میمیره»
و بعد از پایان حرفش با عجله نیکی را روی برانکارد گذاشتن و رفتند.
هیسونگ هم پشت سرشان رفت و با همان چشمان اشکی گفت«من با ماشین اومدم زود بیاین تا بریم»
جی هم پشت سر هیسونگ رفت و گفت« منم با ماشین اومدم، همه داخل ماشین هیسونگ جا نمیشیم»
سونو که میدانست در اینجور موقعیت ها جی اهمیتی به قانون نمیده پشت سر جی رفت.
___________________________________________سلام.
زودتر از همیشه اپ کردم پس همین بسه.
کامنت و ووت فراموش نشه.
خدافظ.
YOU ARE READING
˚Dark Chocolate˚
Action.Heeseung.Jay.Jake.Sunghoon.Sunoo.Jungwon.niki. عشق یک طرفه مثل شکلات تلخه. طعم زننده ای داره،اما همچنان دوست داری مزش کنی.