part(14)

98 12 52
                                    

چشمانش به خاطر گریه کردن همه جا را تار میدید و حتی نزدیک بود زمین بخورد!.


وقتی به در خانه نیکی رسید هیسونگ و جونگوون را دید.


در تلاش بودند رمز در را بزنند و به داخل برن.


وقتی دید که تلاش هایشان بی فایده هست ناخوداگاه یاد عددی افتاد.


سریع آن دو را کنار زد و عددی که مد نظرش بود را زد.


در با صدای تق مانندی باز شد.


به داخل رفتند و با دیدن وضعیت خانه تعداد اشک هایی که میرختند بیشتر شد و حالا همه شان در خانه نیکی بودند.


به سمت مبل ها رفت.


نیکی را غرق در خون دید و حالش بدتر شد.


پا تند کرد و به سمت نیکی رفت و سرش را در آغوش گرفت و با گریه گفت«نیکی..نیکی لطفا پاشو،خیلی بد قولی نیکی مگه نگفتی همیشه پیشم میمونی ها؟ »


آنها این صحنه را قبلا دوبار دیده بودند یک بار به شوخی و یکبار جدی، البته با این تفاوت که گلی روی زمین یا روی لباس نیکی وجود نداشت.


همه داشتن گریه میکردند به نیکی که در بغل سونو بود نگاه میکردند و اشک میرختند.


صدای آژیر آمبولانس بلند شد.


در عرض دو دقیقه یک مرد و یک زن با برانکارد به داخل خانه آمدند.


زن دو انگشتش را بر روی گردن نیکی گذاشت و بعد رو به مرد کرد.


«نبضش ضعیف میزنه اگه تا ده دقیقه دیگه نرسه بیمارستان میمیره»


و بعد از پایان حرفش با عجله نیکی را روی برانکارد گذاشتن و رفتند.


هیسونگ هم پشت سرشان رفت و با همان چشمان اشکی گفت«من با ماشین اومدم زود بیاین تا بریم»


جی هم پشت سر هیسونگ رفت و گفت« منم با ماشین اومدم، همه داخل ماشین هیسونگ جا نمیشیم»


سونو که میدانست در اینجور موقعیت ها جی اهمیتی به قانون نمیده پشت سر جی رفت.


___________________________________________

سلام.
زودتر از همیشه اپ کردم پس همین بسه.
کامنت و ووت فراموش نشه.
خدافظ.



˚Dark Chocolate˚Where stories live. Discover now