&به به . میبینم که خانم های کیم و مانوبان بجای اومدن سرکلاس اومدن کافه تریا و پاستا میخورن
+خدا بهمون رحم کنه(تو ذهنش)
*جنی اگه میتونستم جرت میدادم(تو ذهنش)
&چرا نیومدین سرکلاس
*+....
&چرا نیومدین سرکلاس
*+....
دستشو جوری کوبوند رو میز که پاستا ها ریخت رو زمین
&چرا...نیومدین...سر...کلاس (شمرده شمرده)
+استاد شما سرکلاس نبودین ماهم زنگ تفریح نتونستیم بریم پایین بخاطر همین گفتیم تا شما بیاین بیایم اینجا
&اهاا..که اینطور.میتونین برین.ولی بار دیگه منو خر فرض نکنین
با لیسا به نشونه احترام تعظیم کردیم و با دو از کافه تریا خارج شدیم
ولی لیسا منو کشوند پشت کافه
*چرا بهش دروغ گفتی توکه زنگ تفریح داشتی کوفت میکردی.میشناسیش حرفیو بدون منظور نمیزنه لابد فهمیده که بهش دروغ گفتی
+حب ک چی.مهم اینه ک ولمون کرده حالا فهمیده باشه یا ن مهم نیس.الانم حتما سرکلاسشه دوروز دیگه یادش میرع.بریم سرکلاس ک ایندفه دارمون میزنه
*اک بریم
دویدیم و وارد کلاس شدیم بچه ها یجوری نگاهمون میکردن ک انگار زامبییم.-.
از معلم اجازه گرفتیم و رفتیم نشستیم سرجامون
رفتم سر میزم ک دیدم تهیونگ کیفشو گذاشته رو صندلی من مال منم گذاشته رو زمین. بشدت حرصی شدمو کیفشو گذاشتم رو زمین مال خودمو گذاشتم رو پام. وسایلمو برداشتم و کیفمو رفتم آویزون کردم
+حس میکنم الان تهیونگ داره حرص میخوره. حقشه یسس( تو ذهنش)
راوی ویو:
کوک که تمام ماجرا رو دیده بود داشت از خنده منفجر میشد:/
یهو اروم زد زیر خنده.
*مرضض روانی چته
/مگه ندیدی جنی چجوری ته رو با خاک یکسان کرد
*میمون جنی کلا کارش همینه یموقع خودتو نخوره( با پوزخند و تک خنده)
/پوکر
*نمیخواد واسه من پوکر فیس بشی درستو گوش بده ب اونام کاری نداشته باش
/حوصله کل کل ندارم وگرنه یچی میگفتم بت
*چ خوب نفس راحت میکشم از دستت
/درستو گوش بده
*حرف خودم وب خودم میزنی ( با خنده)
/اره حالا زر نزن
*چشم مشکوک
/قربانت صغر... چیییی مشکوک چیهه اخهه
*همونی ک تو نمیدونی. درستو گوش نمیدی حداقل بزار من گوش بدم زر نزن اینقد
/باشهه
لیسا ویو:
بلخره بعد یکم کل کل ساکت شدیمو دل به صحبتای معلم دادیم.جنی و تهیونگ میز سمت چپمون نشسته بودن و حرصی بهم نگاه میکردن انگار میخواستن همو بکشن._.من کوک رو دوست دارم ولی مطمئنم اون بهم حسی نداره چون همش درحاله کل کل کردنه و این نشونه عشق نیست.پس منم باهاش همکاری میکنم تا فکری ب سرش نزنه.
گردنم درد گرفت چون سرم پایین بود و کمرمم خم شده بود.ککمرمو صاف کردمو گردنمم با دستام گرفتم.کوک هم دقیقا بامن همینکارو انجام داد.بعضی وقتا فکر میکنم منو کوک یک روح در دو بدنیم.حرکاتمون بعضی اوقات بیش از حد هماهنگ و شبیه هم میشه دلیلشم نمیدونم.زیر چشمی بهش نگاه کردم دیدم داره نگام میکنه.کاملا نرمال بودم چون حسی تو چشاش معلوم نبود.اثن چرا دارم فکرای احمقانه میکنم مثلا وسط کلاسم:/
یعد از چند مین کلاس کسل کننده تاریخ تموم شد و زنگ خورد.ولی این زنگ انگار حسای همه بچه ها یکی شده بود هیچکس نرفت پایین.من رفتم پیش جنی کوکم رفت پیش ته
*چیزی از درس امروز فهمیدی
+تو فمیدی؟
*ن
+حسامون مشترکه عاصیصم
*جوون بهت
+ب خودت
+بنظرت تهیونگ کوک موضوع بحثشون چیه بیسچاری دارن حرف میزنن
*والا منم نمیدونم
راوی ویو:
سرگرم صحبت بودن که حرفشون با دیدن یونا که درحال اومدن ب طرفشون بود قطع شد.یونا یه کارت دعوت طوسی رنگ با طرح های سفید همراهش داشت .
*قشنگ معلومه وی ای پیه(تو گوش جنی)
+لابد دوباره فرنداش دعوتش کردن تفلد ميخواد پز بده (اروم درحالی که ادامس نعناییشو میجووه)
*همینو بگو
+اومد زر نزن
یکنا رسید بهشون و کارت دعوتو جلوشون گرفت و با احن مثلا صمیمی لب زد
"این کارت دعوته
+خب
*میدونیم کارت دعوته خب ک چی؟
"(پوکر میشه)بذارین حرفمو بزنم
+خب حالا حرفت چیه؟
"پسفردا از ساعت ۶:۳۰ تا ۱۱ کارائوکه رزو کردم.ادرسشم توش نوشتم خوشحال میشم بیاین
YOU ARE READING
𝘀𝗮𝘃𝗲 𝗺𝗲 𝗶 𝗳𝗲𝗹𝗹 𝗶𝗻 𝗹𝗼𝘃𝗲
Fanfiction𝑎𝑖𝑚𝑎𝑟,𝑎𝑚𝑜𝑢𝑟 ---------- بهتره کاری باهام نداشته باشی وگرنه بد میبینی جوجه... چجوری یک ساله منو مست خودت کردیو خبر نداری...؟ بیصبرانه منتظرم جواباتو بشنوم... تو داری عاشقش میشی.مطمئن باش این چیزی بجز عشق نیست... اگه فقط همکلاسی بودیم که بهت...