𝟭𝟬

134 13 5
                                    


×جنی چرا دیشب نیومدی خونه
+علیکم السلام مامان. دیشب که میدونی کارائوکه بودیم. وقتی میخواستیم برگردیم ماشین لیسا پنچر شد بخاطر همین نتونستیم با ماشین لیسا بیایم. دوست این (اشاره به تهیونگ)...
-این به درخت میگنا
+وسط حرفم نپر کیم...! خب. دوستش با لیسا صمیمیه. لیسا از دوستش پرسید میتونن مارو ببرن اونام قبول کردن. حالا بجای رسوندن من به خونه منو برد خونه خودش و دیشبو اونجا موندم
×اها. مشکلی نیست برو بالا منم الان میام
+باشه
جنی رفت توی خونه. مامان جنی وقتی مطمئن شد جنی رفته بالا و چیزی نمیشنوه گفت
×دست از سر دخترم بردار  کاریش نداشته باش وگرنه امار کثافت کاریاتو به پلیس میدم عوضی
-بچرخ تا بچرخیم خانم کیم.
×تهیونگ.از من بترس دیدی که با پدرت چیکار کردم
-میگی پدرم. با من هیچ غلطی نمیتونی بکنی
×با خودتم میتونم انجام‌ بدم. شایدم سخت تر از پدرت
-(پوزخند) ببینیمو تعریف کنیم. شب بخیر خانم کیم
تهیونگ ادامس با طمع نعناشو قورت داد و سوار ماشینش شد و رفت خونش مامان جنی هم وارد خونه شد
×کیم عوضی.پدرم بخاطر پرونده پدرش کشته شد نمیتونم بزارم به جنی نزدیک بشه اون خطرناکه (تو ذهنش)
مامان جنی با وجود نگرانیاش وارد اشپزخونه شد و شام رو اماده کرد
جنی ویو:
وارد اتاقم شدم و لباسای صورتی رو جایگزین لباسای دارک کردم. یه لباس صورتی گشاد و یه شلوارک سفید کیوت که میره زیر لباسه. دمپایی های خرسیم رو هم پوشیدم و موهام رو باز کردم و رفتم پایین. دیدم مامانم داره اشپزی میکنه. صداش زدم ولی جوابی ازش نشنیدم. انگار تو فکر بود پس ولش کردم رفتم رو مبل که ادامه رمانم رو بخونم. رمانم درباره یه دختر پلیس بود که برای پرونده یه مافیا داوطلب میشه دربارش تحقیق که میکنه میره خونش و خودشو خدمتکار جلوه میداد تا بتونه راحت تر ازش چیزی بفهمه. اون فقط نقش یه خدمتکار رو داشت ولی بعدش عاشقش میشه.فعلا تا اینجا رو خوندم. کتابم رو باز کردم و رفتم به دنیای کتابم. درحال ورق زدن صفحه های کتابم بودم که با صدای مامانم از دنیای کتابم اومدم بیرون
×جنی بیا شام بخور
+الان میام مامان
پاهامو از رو مبل برداشتم و گذاشتموشوم رو زمین. پاهامو به دمپاییام نزدیک کردم و پوشوندمشون. بعدم وارد اشپزخونه شدم و نشستم رو صندلی رو به رو مامانم تا شام بخورم
داشتم برا خودم غذا میریختم که مامانم ازم پرسید
×دیشب چرا رفته بودی خونه تهیونگ
+تهیونگ؟تو از کجا میشناسیش؟
×قبل از اینکه به دنیا بیای نوه اخری یکی از همکارای پدر بزرگم بوده
+اها
×خب
+خودش منو به زور برد خونش من خودم اصلا دوست نداشتم برم
×چرا بهم زنگ نزدی خبر بدی
+شارژ گوشیم تموم شده بود
×خب کاری ک باهات نکرد
+نه(پوکر میشه)
×افرین حالا غذاتو بخور
جنی همینطوری که که داشت غذای تو دهنشو میجوید به مامانش نگاه کرد که داشت غذاشو میخورد
×غذاتو بخور سرد میشه ها
+دارم همینکارو میکنم
جنی غذاشو خورد تموم شد به مامانش کمک کرد تا کارای اشپزخونه رو بکنه بعدم سریع دوباره رفت سر رمانش
مامانش اومد روبه روش دست به سینه وایساد و گفت
×تو نمیخوایی بری بخوابی کا زندگیت خلاصه شده تو این رمانه
+اخه خیلی خوبه خودمم میخوام یه رمان بنویسم
×بیخود. تو دوران مدرسه فکرت باید سر درسات باشه نه رمان
+اتفاقا تو دوران مدرسه بیشتر میچسبه رمان خوندن
×من ببینم تو  دوران مدرسه رمان بنویسی جرت میدم
+باشه جرم بده
×جدا نمیخوایی بری بخوابی ؟ ساعت داره ۱ میشه عا
+باشه الان میرم میخوابم بزار این صفحه رو بخونم
×میخوابیا
+باشه میخوابم
مامانم رفت توی اتاقش منم دوباره شروع کردم خوندن
بعد از حدود ربع ساعت
سرگرم خوندن بودم که کتاب از دستم کشیده شد بیرون.
×مگه نگفتی این صفحه رو که بخونی دیگه تمومه؟ یه صفحه ربع ساعت طول میکشه بنظرت؟
+خب حواسم به ساعت نبود الان میرم میخوابم
×سریع
کتابمو از مامانم گرفتم و گذاشتمش رو مبل. بعدم رفتم دستشویی و کارامو انجام دادم وارد اتاقم شدم. خودمو پرت کردم رو تخت و پتو رو رو خودم کشیدم. چشمام بعد از چند دقیقه گرم شد و خوابم برد
بابای جنی ویو:
چندوقتیه به کیم تهیونگ طلبدارم. پولو جور کردم ولی فقط ۵۰۰ دلار مونده که اونم میرم باهاش حرف میزنم و قانعش میکنم امیدوارم مخالفت نکنه.
دم در عمارت کیم بودم در زدم اجوشی در رو باز کرد و بهم گفت که کیم توی اتاقشه. اتاقشو بهم نشون داد و رفت. یکی از انگشتامو خم کردم و اروم با اون انگشت به در مشکی رنگ ضربه زدم تا صدای ارومی رو ایجاد کنه.
-بیا تو
با شنیدن این حرف در رو اروم باز کردم با تهیونگی مواجه شدم که روی صندلی چرم سیاهش پشت به من نشسته بود. بعد از چند ثانیه به سمت من برگشت
-چی میخوای
٪اومدم باهاتون راجب به طلبم حرف بزنم
-ما حرفامونو زدیم کیم بابد پولو بهم بدی
٪پولو جور کردم ولی فقط ۵۰۰ دلارش مونده. میتونی این ۵۰۰ دلار رو بیخیال شی؟
-میتونم بیخیالش شم. ولی در عوضش یچیز دیگع ای رو ازت میگیرم
٪چی میخوایی
یکی از پاهاشو انداخت روی پای یکی دیگش
-اون چیزی نیستش که بتونی بخریش یا به راحتی بهم بدیش
-کسیه که بیشتر از همه برات عزیزه.کسیه که وقتی به دنیا اومد خوشحال ترین فرد روی کره زمین بودی.کسیه که برای کم شدن حتی یه تار مو از سرش دنیا رو بهم میزنی. کسیه که قلب منو ازم دزدید و تو راحت میتونی اونو بهم بدی
٪...
-منظورم دخترته.بجای ۵۰۰ دلار دخترتو بهم بده
٪عوضی تو خودت داری میگی کسیه که بیشتر از همه برام عزیزه اگه یه تار مو از سرش کم بشه دنیا رو بهم میزنم. اونوقت الان به همین راحتی میگی عزیزترین فرد زندگیمو بدم به ادم آشغالی مثل تو؟(با داد)
-فعلا که کل زندگیت دست ادم اشغالی مثل منه.یا ۵۰۰ دلارو بهم بده یا دخترتو میبرم والسلام...!
٪فک میکنی اینقدر بی عرضم که نتونم ۵۰۰ دلار جمع کنم؟
-تا همین چند دقیقه پیش یه ادم با عرضه داشت اینجا میگفت پول ندارم پولو بیخیال شو حالا چیشد؟
٪...
-اگه بخاطر صدمه دیدن دخترت میگی که من به کسی که دوستش دارم اسیبی نمیزنم اینو مطمئن باش
٪تو مگه دختر منو دوست داری؟؟
-اره.یک ساله که دیوونشم و تو الان داری فرصت داشتنشو ازم میگیری
٪عمرا اگه بذارم دخترم بیاد پیش ادم عوضیی مثل تو
-من نیازی به اجازه تو ندارم هرکاری دلم بخواد میکنم اینو تو گوشت فرو کن
-حالام برو و به پیشنهادی که خودت دادی و جوابی که بهت دادم بازم فکر کن.شاید نظرت عوض شد
٪نیازی به فکر کردم ندارم جوابم منفیه. نمیزارم دخترم بره پیش یه مافیا که معلوم نیست تاحالا چندبار دستگیر شده
-صفر...من اصلا دستگیر نشدم چون خود پلیسا هم ازم میترسن.
از رو صندلیش بلند شد و یه قدم بهم نزدیک شد یکی از انگشتاشو گذاشت روی پیشونیم
-میبینی؟ پلیسا هم نمیتونن رو حرفم حرف بزنن چه برسه به ادمی مثل تو. دیر یا زود دخترتو گیر میارم. ۵۰۰ دلارم نمیخوام. الان فقط هدفم دخترته. یا با زبون خوش بهم تحویلش میدی. یا با بدترین شکل ممکن ازت میگیرمش. شب بخیر جناب کیم
با حرکت اخرش ترس بدی افتاد به جونم واسه همین دیگه چیزی نگفتم. جمله اخرشو که گفت از اتاقش خارج شدم و رفتم رو پله ها که برم پایین. ذاشتم میرفتم پایین که یهو رفتم تو فکر که ریشه افکارم بخاطر حس افتادن پاره شد. به خودم که اومدم سریع بلند شدم و به راهم ادامه دادم. ماشین قدیمیم رو روشن کردم و راه افتادم به سمت خونه
بعد از حدود 1 ساعت
رسیدم دم در خونه. زنگ در رو زدم یکم مننظر موندم تا در باز بشه. بعد از چند ثانیه در باز شد. قیافه متعجب و عصبانی دخترمو دیدم.

 قیافه متعجب و عصبانی دخترمو دیدم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
𝘀𝗮𝘃𝗲 𝗺𝗲 𝗶 𝗳𝗲𝗹𝗹 𝗶𝗻 𝗹𝗼𝘃𝗲Where stories live. Discover now