𝟭𝟮

176 15 6
                                        

از پشت بغلش کرد
جنی بستن موهاشو ول کرد و خودشو تکون داد تا تهیونگ ولش کنه
+ولم کن برو اونور (درحالی که داشت تلاش میکرد از دستش در بره)
تهیونگ کاری نکرد و هنوز جنیو تو بغلش گرفته بود
+ولم کن عوضیی
تهیونگ بازم کاری نکرد. بعد از چند ثانیه جنیو ول کرد. ولی بعد از اینکه ولش کرد اونو به اینه چسبوند و لباشو بوسید. جنی هیچ همکاری نکرد و تهیونگ سیلی زد
+به چه جرعتی منو میبوسی؟؟ فک میکنی خیلی ادم هاتو جذابیی؟؟ یا فکر میکنی عاشقتم؟؟ دیگه بهم دست نمیزنی فهمیدی؟ (با گفتم جمله اخرش انگشت اشاره سمت چپش رو گرفت بالا)
تهیونگ جنی رو از کمر گرفت و جنی رو به خودش نزدیک کرد جوری که نفساش میخورد به صورتش
-ادم جذابی که هستم.فکرم نمیکنم مطمئنم عاشقمی
+خیلی اعتماد به سقف داری
-اگه اعتماد به سقف داشتن به تعریف کردن از تو بود ترجیح میدم اعتماد به سقف داشته باشم
+مستی؟
-کاملا هوشیارم
+ولی طرز حرف زدنت اینو نمیگه
-طرز حرف زدنم نرماله.انگاری هنوز فرق بین نرمال و غیر نرمالو نفهمیدی
+بحث کردن با تو بی‌فایدس.ولم کن
-بنظرت اموالمو ول میکنم؟
+اموال؟ کیم تو واقعا مستی
-اره اموال.مگه هنوز نفهمیدی مال منی؟
+من مال تو نیستم گمشو اونورر
-گمشو که حرف قشنگی نیس
+اها انتظار داری بگم اقای کیم لطفا من رو ول کنین؟
-اره
+خیلی پررویی
-میدونم. نمیخوایی خواستتو محترمانه بگی؟ الان زنگ میخوره عا
+(حرصی بهش نگاه کرد) نه
-هرجور مایلی
+(به بالا نگاه کرد و حرصی نفسشو داد بیرون) اقای کیم لطفا بزار برم
-اها...حالا شد
-بیا
تهیونگ کمر جنی رو ول کرد. ولی هنوز نزدیکش بود
+نمیخوایی بری؟
تهیونگ جوابی نداد و رفت سرجاس نشست
جنیم درحالی که قلبش تند تند میزد دوباره برگشت سمت آینه و موهاشو درست کرد
خونه‌ماریا،ساعت‌9:45‌دقیقه‌صبح،‌درحال‌تمیز‌کردن‌اتاق‌عزیز‌دردونش
ماریا ویو:
تمیز کردن اتاق جنی تموم شد.ولی حس کردم یه جاییو جا انداختم. کمد کوچیک کنار میز چوبی جنی. درسته دقیقا همونجارو جا انداختم
رفتم تا وسایلشو در بیارم بعد تمیز کنم که به یه دفتر حدودا 100 برگ و پر از نوشته برخوردم
از توی کمد دراوردمش و گذاشتمش روی تخت تا بخونم
بعد از حدود 2 ساعت
که اینطوور.دختر کوچولوی من رمان نوشته. ولی من بهش گفته بودم هیچی ننویسه و نخونه دوران مدرسه. ولی این رمان واقعا حیفه.یعنی من یه نویسنده داشتم بزرگ میکردم؟
+میدونی مامان من دوست دارم وقتی بزرگ شدم یه کتاب بنویسم و منتشرش کنم. خیلی نویسندگیو دوست دارم (با لبخند بچگونه کیوتش)
×(قبل از اینکه چیزی بگه دستشو روی گونه دختر ۸ سالش نوازش وار حرکت داد) من مطمئنم توی آینده یه نویسنده بزرگ میشی جیزل کوچولو
+ولی اسم من جنیه مامانی
×(با لبخند) میدونم ولی از الان اسم هنری تو جیزله. با این اسم کتابتو بنویس
+چشم
کل حرفاض راجب به نویسنده مثل یه تیکه فیلم جلوی چشمام رد میشدن. تصمیممو گرفتم
وارد اتاقم شدم و لباسامو عوض کردم بعدم راهی چاپخونه شدم
دوهفته‌بعد
تهیونگ ویو:
وقتی ازش دور شدم قشنگ میتونستم حس کنم که قلبش داره تند تند میزنه. وقتیم برگشت سمت آینه درست نمیتونست موهاشو اون مدلی که دوست داره ببنده و به کیوت ترین حالت ممکن درحال تلاش کردن بود. ناخواسته لبخندی ژدم که بعدش خودمو جمع کردم.
نمیخواستم نگاش کنم بخاطر همین میخواستم خودمو با رمانم سرگرم کنم،ولی از شانس پرفکتم همینکه زیپ کیفمو باز کردم زنگ خورد. جنی همچنان درحال تلاش برای بستن موهاش بود که بیخیال شد و با همون موهای باز اومد کنارم نشست.
راوی:
در طی خوردن زنگ یونا همراه یه کتاب جلد آبی با راه راه های سفید وارد کلاس شد. جنی اسم کتاب براش آشنا اومد. بخاطر همین سریع رفت پیش یونا تا به کتاب نگاهی بندازه
+امم یونا شی این کتابه برام آشناس یدقه میدیش؟
"سلامتو خوردی جنی کیم؟
+(پوکر میشود) سلام...حالا میشه کتابو بدی؟
"(یونا با حالتی که انگار چندشش شد کتابو گرفت جلوی جنی) دید زدنت تموم شد پسش میدی
گفت و رفت. جنی ک واقعا از اینهمه مغرور و رومخ بودن یونا داشت حرصی میشد کتابو ناخواسته فشار داد.
+ایکاش میتونستم آتیشت بزنم پارک یونا (اروم گفت ولی تهیونگ شنید)
-فکر نمیکردم خشن باشی خانم کیم
+گمشو میزنم صدا صگ بدیا
-هعی کتابتو دید بزن
+همینکارم میکنم (گفت و کتابو گذاشت روی میز و شروع به چک کردن کتاب شد)
راوی ویو:
جنی به صفحه اخر کتاب رسید. با اسمی ک برخورده بود جا خورد. اون کتاب...کتابی بود که خودش نوشته بود. ولی چطوری؟ اونکه نرفته بود چاپش کنه...با ذهن گیج شده به سمت میز یونا رفت
+این کتابو از کجا اوردی؟
×مجبورم به سوالت جواب بدم؟
+مجبور نیستی فقط با عین لدم جواب دادن به سوالم سطح شعورتو مشخص میکنی
×خوشم اومد حالا برام حاظر جوابم شدی.کی بهت پرو بال داده جنی کیم؟
جنی صدای بم جذاب و آشنایی رو پشت سرش حس کرد
-من بهش دادم مشکلیه خانم پارک؟
یونا با دیدن تهیونگ چشماش چهارتا شد. توی اون موقعیت فقط میخواست فرار کنه. ولی نمیتونست زبونش قفل شده بود و سرجاش میخ شده بود
-نگفتی مشکلیه؟
×...
-عین ادم به سوالاش جواب بده اینجوریم با دوست دخترم رفتار نکن برات بد میشه
جنی با گفتن این حرف تهیونگ هم عصبانی شد و هم خجالت کشید
یونا هم که از حسودی داشت میمرد ولی به روی خودش نیاورد. میخواست فقط خودشو نجات بده بخاطر همین به بهانه دستشویی رفت تو حیاط. صدای در اومد و همه رفتن نشستن سرجاشون

 صدای در اومد و همه رفتن نشستن سرجاشون

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.
𝘀𝗮𝘃𝗲 𝗺𝗲 𝗶 𝗳𝗲𝗹𝗹 𝗶𝗻 𝗹𝗼𝘃𝗲Donde viven las historias. Descúbrelo ahora