"پسفردا کارائوکه رزو کردم خوشحال میشم بیاین
*اوو نبابا مهربون شدی کارائوکه وی ای پی رزو میکنی برا فرندات(با تعجبی ک تمسخر امیزه:/)
*میخوایی کارتو بدی ببینیم ادرسش کجاس یا ن
"باشه بیا(پوکر
یونا کارتو گرفت جلوی لیسا و لیسا کارتو از دستش کشید بیرون.کارتو باز کرد و داخلشو خوند
و بست.
*جنیم اینجا ادمه نمیدی بهش؟
"اگه بخاد خودش میگه
*حالا من میگم ی کارتم ب جنی بده
"باشه بابا نمیخواد سرش غیرتی شی
یونا ی کارت دیگه از کیفش در اورد و ب جنی داد و بدون خداحافظی رفت
*ننه باباش بش ادب یاد ندادن انگار
+بیخیال بابا فک میکنه چون خرپوله دیگه ادب مهم نیس
*والا.بابای منم قبلا شرکت خودشو داشت و بابای این کاری کرد ورشکست بشه.الانم ک این داره تو مدرسه برا دوستم قلدری میکنه.(ب یونا یواش ف.اک نشون ميده
+منکه برام مهم نیس توعم برات مهم نباشه.زندگی همیشه ک ب وفق مرادت نیس.گاهی وقتا چیزیو ک دوست داری برات اتفاق میوفته.ولی بیشتر وقتا برعکسش برات اتفق میوفته.
لیسا دستشو میزاره رو دست جنی (دست جنی رو شونه لیساس)
*برای منم اتفاق افتاده.مثلا وقتی بابام تازه شرکتشو زده بود آرزو میکردم موفق بشه و پولدار بشیم.و همینم شد.شرکتش موفق شد و پوردار شدیم.ولی شرکت پدر یونا ب بهونه همکاری تمام شرکتشو بالا کشید.
+اینقد به گذشته فکر نکن چیزیه که اتفاق افتاده.تو نمیتونی ب گذشته برگردی وی میتونی آیندتو بسازی.پس فقط بفکر ایندت باش.
*واقعا اگه تورو نداشتم چیکار میکردم:)
+نقاشی میکشیدی^^
*(پوکر میشه)
+باشه حالا پوکر نشو برو پیش کراشت
*کدومشون منظورته دقیقا
+کراش پرومکست
*کراش پرومکسم پیش فرندشه
+عووق عنیونگ
*عنیونگ؟اسمش تهیونگ نبود احیانا؟
+عاا.یادم رف بهت بگم اسمش جدیده عنیونگه.از ترکیب عن و تهیونگ درست شده ک میشه عنیونگ^^
*(دست زدن همراه با قیافه ای بشدت سم)مغز متفکررر
+عااح خجالتم نده
*خب گشنت نی؟
+چرا اگه بزاری میخوام برم کوفت کنم^^
*برو کوفت کن
جنی رفت سر میزش و ظرف غذاشو از کیف مشکی راه راهش در اورد.زیپ کیفشو بست و گذاشتش کنار خودش.ظرفشو در اورد و چاپ استیک توی ظرفو برداشت و از هم جداشون کرد.بعدم با لذت فراوان شروع ب خوردن کیمچی و نودلاش کرد.
تهیونگ ویو:
داشتم با کوک حرف میزدم ک دیدم جنی داره با کیوتی فراوان نودل و کیمچی میخوره.یه لبخند زدم ولی سریع پنهانش کردم.
-چجوری یک ساله منو مست خودت کردی و خبر نداری.چجوری مجبورم کردی برابدست اوردنت مجبور بشم بیام مدرسه ای ک توش درس میخونی.چجوری منو عاشق خودت کردی(تو ذهنش)
خواستم یکم کرم بریزم بخاطر همین رفتم از کنارش ظرف غذامو در اوردم
درشو باز کردم و ریختمشون رو جنی.
جنی ویو:
سرگرم غذا خوردن بودم ک یهو یچیز گرم رو روی سرم و صورتم حس کردم.بالا سرمو نگاه کردم دیدم تهیونگ بالا سرم وایساده و داره بهم میخنده
به سرم دست کسیدم دیدم خیسه.رو موهامم نودل ریخته.
بلند شدم و رفتم پیش تهیونگ.یقشو گرفتم
+پسره الدنگ عوضی ب چ جرعتی روم نودل ریختی
-ب همون جرعتی ک تو ....
+من چیی ها
ته ویو:
میخواستم بگم ب همون جرعتی ک تو وارد قلبم شدیو مال خودت کردیش ولی منصرفش شدم
-ب همون جرعتی ک تو امروز کیف منو گذاشتی رو زمین
جنی هلم داد ک خوردم ب دیوار
+ببین پسر جون من باهات کاری نداشتم خودت شروع کردی الانم مطمئن باش تقاس کاراتو پس میدی
-ببینیمو تعریف کنیم(با پوزخند)
جنی ویو:
با سرعت از کلاس خارج شدم و به سمت چینجینگ کلودز روم (اتاق تعویض لباس)رفتم.وارد اتاق شدمو رفتم حموم و کل بدنمو موهامو شستم.بعدم رفتم یه لباس تمیز برداشمو پوشیدم
موهامو با سشوار خسک کردمو بستمشون.بعدم وارد کلاس شدم.زنگ تفریح تموم شده بود و حیاط کاملا خلوط بود.
+بسم الله الرحمان الرحیم معلم صد در صد وارد کلاس شده و شروع کرده و وارد کلاسم ک بشم دارم میزنه
با دو وارد کلاس شدم.
در کلاسو ک باز کردم دوباره همه نگاها روم فوکوس شد:/
تهیونگ یجوری داشت نگاهم میکرد ک انگار هیپ اتفاقی نیوفتاده
زیر لب چنتا فوش بهش دادم و عذر خواهی کردم رفتم نشستم سرجام.
دیگه هیچ حرفی بینمون ردو بدل نشد .
بعد از ۲۰ مین بالاخره زنگ اخر خورد . وسایلمو جمع کردم و گذاشتم تو کیفم و از مدرسه خارج شدم رفتم خونه
تهیونگ ویو:
امروز قراره کوک بیاد عمارت ما.پس با کوک سوار ون مشکی رنگم شدیم و بسمت عمارت حرکت کردیم.بعد از 20 مین رسیدیم عمارت.رفتیم لباسامونو عوض کردیم و ناهار خوردیم و تکالیفو انجام دادیم.بعد از تموم شدن تکالیفم رفتیم فیفا بازی کردیم.
حدود ساعتای 9 از گوشی هردوتامون یه نوتیف اومد بخاطر همین رفتیم سروشیامون
یونا ی گروه زده بود ک همرم بجز جنی و لیسا اورده بود تو گروه.یکم سلام و احوالپرسی کردیم ک یونا ی پیام گذاشت
پیام یونا:
خب گایز.امروز من اومدمو به همتون یه کارت دعوت دادم ک همتونم دارینش.این کارائوکه ای ک من رزو کردم وی ای پیه بخاطر همین باید نفری ۲۰۰ وون با خودتون بیارین.لطفا هم کسیو تو گروه اد نکنین خودم هرکیو نیاز بود اوردم .
همه بچه ها باشه ای گفتنو رفتن.واقعا برام عجیب بود ک چرا جنی و لیسا رو نیاوردن . لابو باهاشون مشکل داره نیاوردنش.بمنچه اصن.
-کوک امشب اینجا میمونی؟
/اره میمونم حوصله جو خونمو ندارم
-اکی پس بریم بخوابیم خوابم میاد فردا عم ک باید بریم خرید برا کارائوکه
/اوکی بریم
رفتیم تو اتاقای کنار هم .یکم با گوشیم ور رفتمو رمانمو خوندم بعدم رفتم رو تخت بعد چند مین خوابم برد.
YOU ARE READING
𝘀𝗮𝘃𝗲 𝗺𝗲 𝗶 𝗳𝗲𝗹𝗹 𝗶𝗻 𝗹𝗼𝘃𝗲
Fanfiction𝑎𝑖𝑚𝑎𝑟,𝑎𝑚𝑜𝑢𝑟 ---------- بهتره کاری باهام نداشته باشی وگرنه بد میبینی جوجه... چجوری یک ساله منو مست خودت کردیو خبر نداری...؟ بیصبرانه منتظرم جواباتو بشنوم... تو داری عاشقش میشی.مطمئن باش این چیزی بجز عشق نیست... اگه فقط همکلاسی بودیم که بهت...