ლ(^o^ლ)ლ(^o^ლ)ლ(^o^ლ)ლ(^o^ლ)
یونگی غذا گرفته بود و اومده بود خونه کوک ، چون واقعا اینکه تو خونه تنها و بدون موچیش باشه براش خیلی خسته کننده و طاقت فرسا بود.
-هی کوک بیا غذا بخوریم .
یونگی و کوک اومدن تو هال جلو تلویزیون و شروع کردن به غذا خوردن .+وای هیونگ واقعا خیلی گشنم بود ... مرسییی
یونگی سرشو تکون داد.-کوک قضیه چیه ؟ اون شب که بهم گفتی برم یه پسر رو از بازداشتگاه آزاد کنم ، وقتی دیدم تهیونگ اونجاست خیلی شوکه شدم و بعد تو گفتی که به هیچکس چیزی نگم و من نفهمیدم که چی شده ، من حتی به جیمینم نگفتم بعد که جیمین ماجرا و تعریف کرد ....پسر تو واقعا احمقی....
کوک سرشو بالا آورد و به یونگی نگاه کرد . چاپستیکشو کنار گذاشت.
+هیونگ من....
یونگی حرفشو قطع کرد .-چرا نمیری بهش بگی که اصل قضیه چی بوده؟
کوک دستاشو بهم قفل کرد و به یه نقطه ای نگاه کرد.+هیونگ از نظر اون من یه آدم عوضیم هیچ فرقی نمیکنه چون من اونموقع ولش کردم و این چیزیو عوض نمیکنه...
-درسته اما به نظرم بهتره بگی ...اون عوضی فقط بلده گند بزنه به همه چی ...
کوک سرشو تکون داد .
+باشه بعدا بهش میگم ...یونگ خوبه ای گفت و انگشت اشارشو بالا آورد .
-هی کوک انقدر اذیتش نکن دونسمنگمو ...
کوک خندید و به جلو خم شد و با اخم ساختگی گفت :
+یااا...هیونگ دونسنگ عزیز تو من بودم ، حالا چی شده تهیونگ جامو گرفته و اینکه من دوست دارم اونو اذیت کنم..یونگی هم خنده ای کرد و به بازوی کوک زد .
-تو هم دونسنگ عزیز منی کوکی-و یه چیزی چرا انقدر اذیتش میکنی؟
کوک لبخندی با یادآوری قیافه تهیونگ وقتی عصبانی میشه زد .+اون ...نمی دونم فقط خیلی بامزه میشه وقتی عصبانی میشه
یونگی با ناباوری به کوک نگاه میکرد و حرکات کوک و
زیر نظر داشت.
بعد حرف کوک لبخند مرموزی زد .
-ببینم نکنه تو تهیونگ و دوست داری؟کوک با شوک به یونگی نگاه کرد
+ هی یونگ من چرا باید اون توت فرنگی و دوست داشته باشم
-نمی دونم فقط جوری حرف میزنی که انگار دوست پسرته
جونگ کوک خنده ناباوری کرد .
+یااا هیونگ کام آن همچین چیزی نیستیونگی خندید و باشه ای گفت.
+خب هیونگ با جیمین چطوری میگذره ؟کوک در حالی که از شرابش میخورد پرسید.
-کوک خب جیم اون ...اون فقط مثل فرشته هاس..همیشه باعث میشه لبخند بزنم ...اون مثل یه فرشته وارد زندگیم شد
.
کوک لبخندی به جملات صادقانه دوستش زد.
+هیونگ خیلی برات خوشحالم ...بعد از اون روانی ..تو واقعا لیاقتشو داری ...
YOU ARE READING
H͓̽a͓̽t͓̽e͓̽ ͓̽G͓̽a͓̽m͓̽e͓̽
Romanceچی میشه اگه دو نفر به خاطر یه اشتباه توی یک شب خاطره انگیز از هم متنفر باشن طوری که دیگه نخوان ببینن! و بعد از چند سال دوباره همو ملاقات کنن اما فقط نه یه دیدار بلکه اونا میفهمن که همکار همن! _______________________________________________________ ت...