•'¯'•» Part 5 «•'¯'•

39 8 8
                                    

⁦ლ⁠(⁠^⁠o⁠^⁠ლ⁠)⁩⁦ლ⁠(⁠^⁠o⁠^⁠ლ⁠)⁩⁦ლ⁠(⁠^⁠o⁠^⁠ლ⁠)⁩⁦ლ⁠(⁠^⁠o⁠^⁠ლ⁠)⁩

یونگی غذا گرفته بود و اومده بود خونه کوک ، چون واقعا اینکه تو خونه تنها و بدون موچیش باشه براش خیلی خسته کننده و طاقت فرسا بود.

-هی کوک بیا غذا بخوریم .
یونگی و کوک اومدن تو هال جلو تلویزیون و شروع کردن به غذا خوردن .

+وای هیونگ واقعا خیلی گشنم بود ... مرسییی
یونگی سرشو تکون داد.

-کوک قضیه چیه ؟ اون شب که بهم گفتی برم یه پسر رو از بازداشتگاه آزاد کنم ، وقتی دیدم تهیونگ اونجاست خیلی شوکه شدم و بعد تو گفتی که به هیچکس چیزی نگم و من نفهمیدم که چی شده ، من حتی به جیمینم نگفتم بعد که جیمین ماجرا و تعریف کرد ....پسر تو واقعا احمقی....

کوک سرشو بالا آورد و به یونگی نگاه کرد . چاپستیکشو کنار گذاشت.

+هیونگ من....
یونگی حرفشو قطع کرد .

-چرا نمیری بهش بگی که اصل قضیه چی بوده؟

کوک دستاشو بهم قفل کرد و به یه نقطه ای نگاه کرد.+هیونگ از نظر اون من یه آدم عوضیم هیچ فرقی نمیکنه چون من اونموقع ولش کردم و این چیزیو عوض نمیکنه...

-درسته اما به نظرم بهتره بگی ...اون عوضی فقط بلده گند بزنه به همه چی ...

کوک سرشو تکون داد .
+باشه بعدا بهش میگم ...

یونگ خوبه ای گفت و انگشت اشارشو بالا آورد .

-هی کوک انقدر اذیتش نکن دونسمنگمو ...

کوک خندید و به جلو خم شد و با اخم ساختگی گفت :
+یااا...هیونگ دونسنگ عزیز تو من بودم ، حالا چی شده تهیونگ جامو گرفته و اینکه من دوست دارم اونو اذیت کنم..

یونگی هم خنده ای کرد و به بازوی کوک زد .
-تو هم دونسنگ عزیز منی کوکی

-و یه چیزی چرا انقدر اذیتش میکنی؟
کوک لبخندی با یادآوری قیافه تهیونگ وقتی عصبانی میشه زد .

+اون ...نمی دونم فقط خیلی بامزه میشه وقتی عصبانی میشه
یونگی با ناباوری به کوک نگاه میکرد و حرکات کوک و
زیر نظر داشت.
بعد حرف کوک لبخند مرموزی زد .
-ببینم نکنه تو تهیونگ و دوست داری؟

کوک با شوک به یونگی نگاه کرد

+ هی یونگ من چرا باید اون توت فرنگی و دوست داشته باشم

-نمی دونم فقط جوری حرف میزنی که انگار دوست پسرته

جونگ کوک خنده ناباوری کرد .
+یااا هیونگ کام آن همچین چیزی نیست

یونگی خندید و باشه ای گفت.
+خب هیونگ با جیمین چطوری میگذره ؟

کوک در حالی که از شرابش میخورد پرسید.
-کوک خب جیم اون ...اون فقط مثل فرشته هاس..همیشه باعث میشه لبخند بزنم ...اون مثل یه فرشته وارد زندگیم شد
.
کوک لبخندی به جملات صادقانه دوستش زد.
+هیونگ خیلی برات خوشحالم ...بعد از اون روانی ..تو واقعا لیاقتشو داری ...

H͓̽a͓̽t͓̽e͓̽ ͓̽G͓̽a͓̽m͓̽e͓̽Where stories live. Discover now