•'¯'•» Part 3 «•'¯'•

40 11 1
                                    

_____

+جئون جونگ کوک شریک شرکت آورا و همینطور
همکارت

تهیونگ نگاهش رنگ تعجب گرفت ، جونگ کوک این بود؟؟؟فاکککک ، دیگه نمیتونست این همه چیزو تحمل کنه اما نمی خواست جلو پسر ضعیف به نظر بیاد برا همین سعی کرد آروم باشه .


_کیم تهیونگ طراح بخش داخلی

اونا با هم دست دادن و چشمای کوک گرد شدن .


این پسر چرا انقدر دستاش سرده یعنی انقدر جا خورده و استرس گرفته ؟؟سریع نشستن و به جلسه ادامه دادن و با امضا کردن قرارداد با افرادی که از شرکت دیگه ای حضور داشتن دست دادن و تبریک گفتن و همه از اتاق خارج شدن به جز کوک و تهیونگ!

کوک رو صندلی نشست که تهیونگ نگاهی بهش انداخت.

+چیه توت فرنگی نمیخوای بشینی؟


توت فرنگی ؟؟؟اینو از کجا شنیده بود ؟؟ یه دقیقه وایسا نکنه


......


_تو ...تو اون پاکت و دم درم گذاشتی؟؟؟


کوک خنده ای کرد و پاشو رو پاش انداخت.

+چیه نکنه از پیام صبح بخیرم خوشت نیومد....واقعا که من باعشق آمادش کردم


تهیونگ پوزخندی زد.
_جئون باورم نمیشه که بعد شیش سال خودت اومدی روبه روم و الان جلومی....

کوک یه تای ابروشو بالا داد .


+نکنه خیلی دلت برام تنگ شده بود ؟؟ آخه می دونی شیش سال زمان کمی نیست.

تهیونگ رفت و صندلی کناری کوک نشست .


_دلتنگ ؟ نه اصلا فقط شدت تنفرم بهت بیشتر شد .

+عااا تهیونگ کامان بیا تمومش کنیم ، ما الان با هم شریک و همکاریم لازم نیست که انقدر کینه ای برخورد کنی.

تهیونگ چهرش داشت رو به عصبانیت می رفت.


_کینه ایییی؟ داری حرف از کینه برا من میزنی؟؟فک کنم یادت رفته که یه احمق دیکهد منو تحریک کرد تا ببره تو موزه و کلی منو بگردونه و بعد از اینکه من کمی اعتماد کردم بهش منو بندازه جلو نگهبانا....

اما جونگ کوک برعکس تهیونگ خیلی آروم بود فقط


چهرش یکم سرد و شاید ناراحت شد.


+بهتره بری تو هتل و استراحت کنی ، من اینجا فعلا کار دارم .

تهیونگ نفهمید یهو چش شد ، اونی که الان باید ناراحت بشه اونه نه کوک !


سریع کیفشو برداشت و از اتاق زد بیرون که یکم به خاطر عصبانیت نفس نفس میزد ، برا همین یکم تو راه پله نشست و بعد به سمت هتل رفت .

⁦\⁠(⁠◎⁠o⁠◎⁠)⁠/⁩⁦\⁠(⁠◎⁠o⁠◎⁠)⁠/⁩⁦\⁠(⁠◎⁠o⁠◎⁠)⁠/⁩⁦\⁠(⁠◎⁠o⁠◎⁠)⁠/⁩

H͓̽a͓̽t͓̽e͓̽ ͓̽G͓̽a͓̽m͓̽e͓̽Onde histórias criam vida. Descubra agora