سلاااام بالاخره اپ داریم ....
با مدرسه چیکار میکنید؟؟
من سال اخرمه و حس عجیبی داره همه چی برام:))))________
بالاخره بعد از اینکه نامه هارو مرتب کرد ، رفت که به
یونگی بده که همون موقع همزمان با کوک به جلوی در
رسید.با پوزخندی زیر لب گفت :
_دیگه نباید تعجب کنم که همش جلو راهم سبز شی.کوک که شنیده بود چی گفته متقابلا پوزخندی زد.
+میتونم بشنوم چی میگی تهتهیونگم با بی خیالی شونه هاشو بالا انداخت.
_منم گفتم که بشنوی...کوک زبونشو تو لپش چرخوند و به ته نزدیک تر شد .
+فک نکنم که یونگی بخواد الان مزاحمش بشی ..تهیونگم یه قدم بهش نزدیک شد .
_من قبلا با هیونگ هماهنگ کردم و خودش گفت که اینارو ببرم کوک که چند دقیقه قبل تر از تهیونگ اینجا بود و دیده بود جیمین وارد اتاق شد، نیشخندی زد.
+اوه که اینطورتهیونگ که نمی فهمید کوک چرا اینطوری رفتار می کنه بدون در زدن درو باز کرد که بهتر بود اینکارو نمی کرد.
⋋✿ ⁰ o ⁰ ✿⋌⋋✿ ⁰ o ⁰ ✿⋌⋋✿ ⁰ o ⁰ ✿⋌⋋✿ ⁰ o
یونگی قدمی به جیمین نزدیک شد و پهلو هاشو گرفت و روی میز نشوند و شروع به بوسیدنش کرد.
-بیبی به نظرت الان باید باهات چیکار کنم ؟ ها؟ اینکه با این لباسا جلو چشام این ور اونور بری دیوونم می کنه...
&یونگ ...من..اومم
حرفش با بوسه یونگی که عمیق تر شده بود نصفه موند .
یونگی جیمین وعمیق و محکم میبوسید طوری که مزه شوری خون و تو دهنش حس کرد.جیمین دستاشو دور گردن یونگی حلقه کرد و و به لباسش چنگی زد که یونگی لباش و ازش جدا کرد اما فاصله ای نگرفت و پیشونیشو به پیشونی جیمین چسبوند.
-جیم داری دیوونم میکنی ...
جیمین لبخند عمیقی زد .
&یونگ عاشقتم ...
یونگی لبخندی زد و نگاه پر از عشقشو و به عشق زندگیش داد.
آروم دستاشو از زیر پیراهن پسر کوچیکتر رد کرد و آروم بدنشو لمس میکرد طوری که انگار اون یه اشیای شکستنی بود .
با دست دیگش پاهای جیمین و از هم فاصله داد و بین پاهاش جا گرفت و شروع کرد به بوسیدن گردنش که صدای ناله های ضعیف جیمین گوش هاشو نوازش کردن .&یونگ..آههه
یونگی دستاشو دوباره از تو لباس پسر رد کرد و همه جای بدنشو لمس کرد .
جیمین که داشت با لمسای یونگی دیوونه میشد ، همزمان با باز شدن در هردو به اون دونفر نگاه کردن و سریع خودشون و جمع و جور کردن و بغل هم وایسادن .تهیونگ با دهن باز و خجالت و کوک با نیشخندی به اون دوتا نگاه میکرد.
تهیونگ داشت تو دلش به خودش فوحش میداد که چرا یه بارم حرف اون دیکهد و گوش نکرده بود.
کوک بهش نزدیک شد و با خنده ای دم گوشش زمزمه کرد:
+تهیونگ تو گند زدی به لحظه خوبشون
YOU ARE READING
H͓̽a͓̽t͓̽e͓̽ ͓̽G͓̽a͓̽m͓̽e͓̽
Romanceچی میشه اگه دو نفر به خاطر یه اشتباه توی یک شب خاطره انگیز از هم متنفر باشن طوری که دیگه نخوان ببینن! و بعد از چند سال دوباره همو ملاقات کنن اما فقط نه یه دیدار بلکه اونا میفهمن که همکار همن! _______________________________________________________ ت...