بعد یه هفته اومدممممم..
بچه ها این چند روز سرم با کلاس و درسا مشغول بود و یادم رفت که آپ کنم پس ساری....
خب بریم سراغ پارتمون💜🐰_______
چمدوناشو به خدمه داده بود تا براش بیارن و وقتی اومد تو لابی ازشون گرفت و الان تو پارکینگ بود و داشت دنبال کوک میگشت....داشت میگشت که کوک و در حالی که یه پیراهن مشکلی با شلوار جذب مشکی پوشیده بود و موهاشو رو پیشونیش ریخته بود ، به جلوی ماشینش تکیه داده بود.
کوک تکیشو برداشت و به تهیونگ نگاه کرد که داره نفس نفس می نه.+ هی توت فرنگی چرا نفس نفس میزنی ؟ حالت خوبه؟؟
کوک حالا چهرش نگران بود ._خوبم فقط پله های اینجا زیاد بود و..ولی الان خوبم.
تهیونگ در حالی که نفس نفس میزد گفت.+وات د فاک تهیونگ تو این همه طبقه رو با پله اومدی؟؟؟؟
صدای کوک یکم بالا رفته بود که تهیونگ اخماش تو هم رفت .
_فکر نمیکنم باید به شما توضیحی بدم آقای جئون ، درسته؟
بالاخره شما رئیسمی و این یه مسئله شخصیه .
تهیونگ با سردی و تند گفت که جونگ کوک یه تای ابروشو بالا انداخت و با خنده ای گفت:+تو الان ادای منو در میاری؟؟؟اما خب اوکی بهتره بری بشینی تو ماشین .
تهیونگ چشماشو تو حدقه چرخوند و رفت سمت راننده نشست.جونگ کوکم چمدونارو تو صندوق گذاشت و رفت تو ماشین.
ماشین و روشن کرد و یه آهنگ ملایم گذاشت و حرکت کرد......کل راه تو سکوت گذشت که با حرف جونگ کوک شکسته شد .
+فوبیا داری ؟؟
کوک باحالتی گفت که انگار نگران و همینطور کنجکاوه.
تهیونگ که حوصله بحث نداشت تصمیم گرفت بهش بگه چون چیزی نبود که بخواد مخفی نگهش داره تقریبا همه میدونستن و اینکه همینطوری هم تنش بینشون بود .تهیونگ در حالی که با انگشتاش بازی میکرد جواب داد:
_اوهوم ....نمیتونم ....نمیتونم تو فضای بسته زیاد بمونم کوک که دید تهیونگ انگار مضطربه برا سوالش خودشو لعنت کرد بعدش فقط سرشو تکون داد نمی خواست که اذیتش کنه.درسته که هراز گاهی با تهیونگ شوخی میکرد اما اینکه از نقطه ضعف و ترسش سواستفاده کنه ، اون دیگه شوخی نبود رسماً سادیسمی به حساب میومد.
تا فرودگاه دیگه حرفی زده نشد و کوک هراز گاهی به
تهیونگ نگاه میکرد...چمدوناشونو گذاشتن تو قسمت بار و پاسپورتاشون و چک کردن و الان هم تو قسمت فرست کلس بغل هم نشسته بودن .
Taehung
وای حالا خیلی خوشم میاد ازش که باید بغلش بشینم ....اما اینکه تو فرست کلس رزرو کرده خیلی خوبه البته که جئون خیلی پولداره اما فقط پول داره ، اخلاقش مثل سگه ..تهیونگ همینطوری داشت تو ذهنش پسری که رو به روش نشسته بود و فوحش میداد اما حواسش نبود که پسر روبه روش کاملا بهش خیره شده و داره به حرکات کیوت اون پسر که هر چند دقیقه در میارمه ریز ریز می خنده .

ŞİMDİ OKUDUĞUN
H͓̽a͓̽t͓̽e͓̽ ͓̽G͓̽a͓̽m͓̽e͓̽
Romantizmچی میشه اگه دو نفر به خاطر یه اشتباه توی یک شب خاطره انگیز از هم متنفر باشن طوری که دیگه نخوان ببینن! و بعد از چند سال دوباره همو ملاقات کنن اما فقط نه یه دیدار بلکه اونا میفهمن که همکار همن! _______________________________________________________ ت...