•'¯'•» Part 11 «•'¯'•

27 5 2
                                    

سلاااام من اومدم با یه پارت فوق العاده قشنگ 🤍🤍🤍🤍🤍😍😍😍



کوک از کارکنان پرسید که سرویس کجاست برا همین به سرعت سمت طبقه پایین رفت ...


آروم به در ضربه زد که صدایی نشنید .


+هی ته اونجایی؟؟؟


+ته؟؟؟


کوک مدام تهیونگ و صدا میکرد که همه حتی جاستین هم به طبقه پایین اومده بود.

کوک با شنیدن صدای ضعیفی از اتاق بغلی میومد، به سمت در رفت اما هر چقدر دستگیره رو فشار داد باز نشد .

با عصبانیت به طرف جاستین برگشت و با داد گفت:


+این در فاکی چرا باز نمیشه ؟؟؟؟

جاستین با نگاه کوک که ترسیده بود با استرس گفت :


#اون..اون در خراب بوده و اگه بسته شه قفل میشه برا همین الان باز نمیشه باید برم کلیدشو پیدا کنم..


بعد جاستین سریع از پله ها بالا رفت تا کلید و بیاره ...

جونگ کوک که دیگه نمیتونست منتظر بمونه با پهلوش به در ضربه زد .


یونگی و جیمین وحشت زده شده بودن و نگران ته بودن ...

کوک همون طور به در ضربه میزد....


+ته صدامو میشنوی؟؟؟؟

تهیونگ بغل در بود ، اونقدر تو شوک بود که با صدای


آشنایی که تو سرش اومد بغض کرد و با صدای آرومی گفت:
_کوک....کوکی

کوک صداشو شنید ....دیگه نمی فهمید داره چیکار می کنه با دستش به دستگیره ضربه میزد تا بشکونتش ...

یونگی که دید کوک داره به دستش آسیب می زند سریع جلو اومد و اون فلزی که اونجا بود و برداشت و به کوک داد تا به دستش ضربه نزنه همینطوری هم از دستش داشت خون میومد .

+ته من اینجام عزیزم باشه نترس الان میام پیشت ...


با اون فلز انقدر محکم ضربه زد که در با صدای بدی باز شد .


کوک سریع وارد انبار شد که با دیدن جسم مچاله شده ته ، سریع خودشو بهش رسوند .

+ته من اینجام، ببین ته صدامو می شنوی ؟؟


تهیونگ که تو حالت پنیک بود سرشو بالا آورد که با دیدن کوک گریه هاش شدت گرفت ....

_کوک ...کوک نزار...نزار کا..کاری با..هام داشته...باشن


تهیونگ به سختی و با لکنت و صدایی که از بغض می لرزید گفت.

کوک تهیونگ و بغل کرد و تو گوشش آروم و با لطافت


زمزمه کرد :

H͓̽a͓̽t͓̽e͓̽ ͓̽G͓̽a͓̽m͓̽e͓̽Donde viven las historias. Descúbrelo ahora