سلاااام💜💕
امیدوارم که این داستان و دوست داشته باشین و اگه نظر و پیشنهادی داشتین حتما بگین میخونم🤍🎈________
فاااک، کیم تهیونگ داری چه گهی میخوری اون اصن
خوشتیپ نیست و شبیه کلاغ دم کوچمون میمونه(تیکه کلام من🤣)
بعد به افکار خندید و آروم از پله ها پایین اومد.
خواست به سمت در بره که صدای دوش قطع شد و کوک
داشت سمت در حموم میومد .سریع به سمت در تراس هجوم برد و اونو باز کرد و پشت در تو تراس قایم شد.
_فاک تهیونگ تو واقعا شانس نداری.آروم از لبه در به داخل نگاه کرد که دهنش باز موند کوک بایه حوله دور کمرش پشت بهش وایساده بود و داشت از تو کمد لباس انتخاب میکرد که تیشرت سرمه ای برداشت .
اون عوضی عجب بدن و عضله ای داره ....خرگوش عضله ای.اره این لقب جدید جونگ کوک بود حتی امروز به خاطر
همین لقب کوک دنبال تهیونگ میدوید تو شرکت تا تهیونگ حرفش پس بگیره . (تام و جری🤣🤣)تهیونگ از افکارش بیرون اومد که دید کوک داره گره حوله دور کمرشو باز می کنه که هینی کشید و دستاشو گذاشت جلو چشمش.
بعد از چند ثانیه دوباره نگاه کرد که دید کوک رفته .
نفس راحتی کشید و در و آروم باز کرد از اتاق اومد بیرون و به سمت راه پله رفت.
از در روبهرویی که به حیاط میخورد رفت چون اونجا باز بود و نمی خواست سرو صدای دیگه ای دراره.از در اومد بیرون که با صدایی خشکش زد و احساس کرد قلبش تو دهنش میزنه.
+تهیونگ ؟!
کوک با تعجب گفت و از داخل خونه به حیاط پشتی رفت و رو به روی تهیونگ وایساد.+هی توت فرنگی تو اینجا چیکار می کنی و چجوری اومدی تو؟؟؟
کوک با اخمی گفت.تهیونگ با لکنت با دستش بازی میکرد و شروع به حرف
زدن کرد.
_ممم..من ...من از یونگی هیونگ کلید گرفتم ...بعد...بعد
اومدم که پاکتی که جا گذاشتی و بهت بدم .کوک از اینکه تهیونگ اینطوری با شرمندگی و خجالت
حرف میزد جا خورد .
+اونوقت چرا یواشکی؟؟؟تهیونگ سرشو بالا آورد و انگار که تازه فهمیده طرف
مقابلش کوکه با چهره تخس و پرویی گفت:
_خوشم نمیاد ببینمت ، همینجوریشم تو سرکار به زور
تحملت میکنم چرا باید جای دیگه هم ببینمت؟!جونگ کوک که دیگه عصابش بهم ریخته بود چند قدم به
تهیونگ نزدیک شد که تهیونگ همونقدر عقب رفت.
+که اینطور ، تو یواشکی اومدی تو خونه من و الانم داشتی دزدکی می رفتی و الان با من اینطوریم حرف میزنی؟!
جونگ کوک خنده عصبی کرد و ادامه داد:
+یعنی انقدر ازم بدت میاد؟!(بچم🥺نمیدونم چرا با این جنبش اشکی شدم:)))))تهیونگ که نمی خواست کم بیاره متقابلا داد زد.
_اره ازت بدم میاد ، متنفرم ازت ، نمی خوام ببینمت
ВЫ ЧИТАЕТЕ
H͓̽a͓̽t͓̽e͓̽ ͓̽G͓̽a͓̽m͓̽e͓̽
Любовные романыچی میشه اگه دو نفر به خاطر یه اشتباه توی یک شب خاطره انگیز از هم متنفر باشن طوری که دیگه نخوان ببینن! و بعد از چند سال دوباره همو ملاقات کنن اما فقط نه یه دیدار بلکه اونا میفهمن که همکار همن! _______________________________________________________ ت...