•'¯'•» Part 9 «•'¯'•

44 8 4
                                    

فقط کاورررر:)))))

سریع از پله ها پایین رفت ، با داد و بغض تهیونگ و صدا میکرد.
+ته صدامو می شنوی ؟؟؟
ته خواهش میکنم
توت فرنگی پاشو

کوک آروم سر تهیونگ و رو پاش گذاشت و با گوشیش
شماره آمبولانس و گرفت.
+سریع به آدرس *****یه آمبولانس بفرستید فقط سریع سرش ممکنه ضربه خورده باشه .
تماس و قطع کرد و با بغض به تهیونگ نگاه میکرد اون خیلی نگران بود ، اون الان واقعا ترسیده بود از اینکه تهیونگ چیزیش
بشه .....

+ته الان آمبولانس میرسه باشه؟؟؟ من پیشتم نترس

تهیونگ آروم چشماشو باز کرد
_کو..ک

کوک هول کرده به تهیونگ نگاه کرد.
+توت فرنگی من اینجام...

تهیونگ دست کوک و فشار داد.
_کوک پام خیلی درد می کنه

+ الان آمبولانس میاد باشه ؟! فقط تحمل کن
آروم ته رو بغل کرد ، الان که ته بهوش اومده بود خیالش راحت تر شده بود.

بعد از اینکه آمبولانس اومد سریع ته رو سوار کردن و کوک هم با آمبولانس اومد و الان تو بیمارستان بودن .

دکتر به کوک گفت که آسیب جدی ندیده و فقط پاش ضربه خورده برا همین چند روزی باید استراحت کنه .
الانم تهیونگ از درد بیهوش شده بود که بهش مسکن دادن .

کوک صندلی رو برداشت و بغل تخت ته نشست.
+توت فرنگی دردسرساز
آروم زمزمه کرد و به ته که مثل فرشته ها خوابیده بود نگاه کرد .
امروز خیلی ترسیده بود از اینکه ته چیزیش بشه ، وقتی قیافه ته که داشت درد میکشید میاد جلو چشمش عصابش خورد میشه .....
_کوک ...
تهیونگ آروم زمزمه کرد .....کوک جلو اومد و با لحن
دلگرمی گفت:
+توت فرنگی چیزی میخوای ؟

تهیونگ با مظلومیت سرشو تکون داد.
_می خوام از اینجا برم ....

کوک سرشو تکون داد و با لبخند به ته نگاه کرد:
+ته ته الان میرم با دکتر صحبت میکنم می ریم خونه ی من.

ته با تعجب گفت:
_چرا خونه تو؟

کوک خنده ای کرد .
+چون نمیشه که با این وضعیت تنها باشی و اینکه باید باهم حرف بزنیم .

+ و اینکه.....
کوک ویلچر و جلو آورد .
باید با این تا دم ماشین بریم .

تهیونگ اخمی کرد .
_من عمرا با این بیام ....

کوک جلو آمد .
+ته تو پات آسیب دیده .
تهیونگ بازم اخمی کرد و روشو برگردوند

_نچ نمی خوام با اون بیام

کوک رو تهیونگ خم شد و یه دستشو زیر پاهاش و دست دیگشو پشت کمر پسر گذاشت و براید استایل بغلش کرد .

تهیونگ با بهت به کوک نگاه میکرد .
_هی داری چیکار می کنی دیکهد؟؟؟؟
کوک با عصبانیت به ته نگاه کرد که ته دیگه جرعت حرف زدن نداشت.

H͓̽a͓̽t͓̽e͓̽ ͓̽G͓̽a͓̽m͓̽e͓̽Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt