•'¯'•» Part 10_2 «•'¯'•

36 8 4
                                    


این پارت یه جورایی ادامه پارت قبله 💕💕

_______

کوک اومده بود آشپزخونه شرکت تا قهوه درست کنه که به تهیونگ گفت که براش کاپیچونو می بره البته که قیافه متعجب تهیونگ خیلی براش خنده دار بود ....و البته که اون قصدش اذیت کردنه پسر بود و تو کاپوچینوش نمک ریخته بود.....

سریع امادشون کرد و سمت دفتر تهیونگ رفت و بدون در زدن وارد شد و کاپوچینو گذاشت رو میز تهیونگ.

کوک با لبخند خبیثی به تهیونگ زل زد و سریع به سمت دفتر خودش رفت.

Taehung

اون چش شده امروز ....همش رفتارهای عجیب و غریبی داره ....

لیوانو برداشت و با چند بار فوت کردن نصفشو خورد که سریع همشو تو سطل اشغال کنارش پس داد.

+وات د فااااکککک این دیگه چه کوفتی

تهیونگ با عصبانیت داد زد .

بله یه نفر تمام مدت داشته اونو نگاه می کرده و قهقهه می زده که با نگاه تندی که تهیونگ بهش کرد لبخندشو خورد و هول شد و خودشو به کارش مشغول کرد ....

تهیونگ با قدم های بلندی به سمت دفتر کوک رفت و با چشم های به خون نشسته ای به کوک نگاه کرد ....

_توی عوضی دیکهدی اینو میدونستی؟!

کوک از سرجاش بلند شد و مقابل تهیونگ وایساد.

+هی توت فرنگی قرار شد منو اونطوری صدا نزنی ...

تهیونگ تکخند عصبی کرد .

_که اینطور تو هر غلطی بکنی اما من فقط نگات کنم

ارهههه؟؟؟

کوک که دید موقعیتش تو خطره سریع از در بیرون رفت و اون دو تا دوباره طول و عرض شرکت و دنبال هم میدویدن و همو فوحش میدادن که جیمین جلوشونو گرفت:

&هی شما دوتا مثل عین بچه های پنج ساله اید...

جیمین با اخم کمرنگی گفت.اون دوتا واقعا مثل بچه ها بودن الانم رو دوتا صندلی کنار هم نشسته بودن که جفتشون دست به سینه بودن و به هم پشت

کرده بودن.

&باورم نمیشه که همسنتونم و از کوک حتی کوچیکترم چون حس میکنم مثل مامانتونم که باید مواظب باشم شما دعوا نکنید.

تهیونگ سریع اعتراض کرد.

_هی جیم این احمق هر وقت حوصلش سر می ره به من کرم می ریزه پس به من هیچ ربطی نداره....

کوک تا اومد حرفی بزنه ، یونگی وسط حرفشون پرید.

-هی بچه ها امشب باید بریم به یه جا دعوت شدیم ، اون صاحب شرکتی که از طرحاش خوشمون اومد ، مارو به خونش دعوت کرده تا بهمون درباره قرارداد توضیح بده .
+این خیلی خوبه ....

H͓̽a͓̽t͓̽e͓̽ ͓̽G͓̽a͓̽m͓̽e͓̽Where stories live. Discover now