1
دختری که از کافهی قدیمی بیرون میاد، انگشت وسطشرو برای آجوشیِ بدخلق بالا میاره؛
آجوشی با صدای گرفتش تأکید میکنه :
تو اخراجی!!نگاه خستش رو به منی که بیهدف به درختِ کنار پیادهرو تکیه کردم، میندازه.
_تو کار نمیخوای؟
YOU ARE READING
french coffee
Fanfictionهرروز میاد؛ هرروز قهوه، هرروز کتاب، هرروز غروب، هرروز صداش، نگاهش، عطرش، این پسر، هرروز.. هرروز.. هرروز. a teakook story.
- you're fired
1
دختری که از کافهی قدیمی بیرون میاد، انگشت وسطشرو برای آجوشیِ بدخلق بالا میاره؛
آجوشی با صدای گرفتش تأکید میکنه :
تو اخراجی!!نگاه خستش رو به منی که بیهدف به درختِ کنار پیادهرو تکیه کردم، میندازه.
_تو کار نمیخوای؟